- بازدید : (313)
آنچه در جديدترين تحولات سوريه مشاهده ميشود از يك سو افزايش حمايتهاي مسكو از سوريه در قالب حمايتهاي مستقيم نظامي و تسليحاتي و همگرايي بيشتر با جبهه مقاومت با محوريت تقويت هماهنگيها با جمهوري اسلامي ايران در قبال سوريه است و از ديگر سو نيز برخي انعطافها از سوي كشورهاي غربي در قبال سوريه مشاهده ميشود كه اذعان آنان به پيامدهاي منفي حذف نظام سوريه به رياستجمهوري بشار اسد نمودي از آن است.
نكته قابل توجه در ميان اين دو مقوله دستاوردهاي گسترده ارتش سوريه و مقاومت در مبارزه با تروريسم است كه بيانگر پايداري آنان پس از چهار سال و نيم مبارزه همهجانبه با تروريسم و حاميان منطقهاي و فرامنطقهاي آنان است. اکنون از ساختار منسجم که دشمنان سوريه تلاش میکنند، آن را به جامعه بینالمللی ارائه دهند، خبری نیست، صرفنظر از اینکه دستگاههای اطلاعاتی سوریه موفق شدند، به دژ گروه تکفیری در رقه، تدمر و ریف شرقی دیرالزور نفوذ کنند و عملیاتهای دقیق و تأثیرگذاری را علیه مواضع داعش در نقاط مختلف سوریه، از جمله رقه انجام دهند. این موفقیتهای ارتش سوریه نشان میدهد، حامیان تروریسم در سوریه شانسی جهت اجرای طرح تقسیم منطقه، آن هم در کشور سوریه و عراق ندارند، چون نه کفه بافت جمعیتی و نه کفه گروههای تروریستی و نه کفه پراکندگی جغرافیایی به سود تروریسم و حامیان آن نیست.
حال اين پرسش مطرح ميشود كه ريشه رويكرد گسترده روسيه به سوريه چيست و چرا غرب با تعديل مواضع به آينده سوريه مينگرد و با احتياط بيشتري از لزوم سرنگوني نظام سوريه ميگويد؟
1-1ـ نگاه ويژه روسيه به سوريه
«ولادیمیر پوتین» رئیسجمهور روسیه در تازهترین اظهارنظرات خود تأکید کرد: «روسیه به حمایت نظامی از دولت سوریه ادامه میدهد.» رئیسجمهور روسیه میگوید کشورش همچنان از دولت سوریه در مبارزه با تروریسم حمایت میکند، چراکه اگر این حمایتها وجود نداشته باشد، سوریه وضعیتی مشابه لیبی پیدا میکند. گفتنی است پوتين در نشست امنيت جمعي كه در تاجيكستان برگزار شد، رسماً حمايت مسكو از دمشق را مورد تأكيد قرار داده و خواستار رويكرد مثبت جهاني به سوريه شده است. «سرگئی لاوروف» وزیر خارجه روسیه نيز تأکید کرده که مسکو به تحویل تجهیزات دفاعی به دولت سوریه ادامه میدهد تا دمشق این تجهیزات را در مبارزه با تروریسم مورد استفاده قرار دهد. حلقه تكميلي مواضع حمايتي روسيه از سوريه و مقابله آن با غرب را در تعاملات تهران ـ مسكو ميتوان مشاهده كرد. روسيه ميداند كه جمهوري اسلامي ايران از يك سو نقشي مهم در مبارزه با تروريسم دارد و از سوي ديگر از جايگاه مهمي در سوريه برخوردار است. ازاینرو هماهنگي ميان دو كشور ميتواند اهداف مشترك آنان يعني مبارزه با تروريسم، حفظ تماميت ارضي و ساختار سياسي سوريه و مقابله با سلطهگري غرب در منطقه را محقق سازد. بر اين اساس نيز شاهد توسعه رايزنيها و هماهنگيهاي دو كشور هستیم كه سفر اخير امير عبداللهيان، معاون وزير امور خارجه جمهوري اسلامي ايران به روسيه و توافقات گسترده دو كشور درباره سوريه در اين چارچوب قابل توجه است.
در حوزه عملياتي نيز خبرها از نقشآفريني قابل توجه روسيه حكايت دارد. منابع خبري اعلام كردند سوریه دریافت جنگنده و پهپاد روسی از مسکو را تأیید کرد. مقامات آمریکایی پيش از اين گفته بودند که مسکو ۲۸ جنگنده در سوریه مستقر کرده است. برخي منابع خبري از آغاز آموزش نظامی ۹۵ هزار نیرو از یگانهای ویژه روسیه برای انجام حملات علیه داعش در سوریه خبر دادند. برخي منابع اعلام كردند طی هفته اول اکتبر حدود ۱۷۰ جنگنده و ۷۰۰ خودرو زرهی در این عملیات شرکت خواهند کرد. هر چند كه اين اخبار ميتواند فضاسازي رسانههاي غربي براي اهميتزدايي از دستاوردهاي نظام سوريه و نسبت دادن شكستهاي سنگين تروريستها و غرب در مقابل نظام سوريه به نبرد ميان روسيه و غرب صورت گرفته باشد، چنانكه مقامات سوريه بارها بر عدم حضور نظاميان روس در اين كشور تأكيد كرده و حتي مقامات كرملين نظاميان سوري را در خط مقدم مبارزه با تروريسم عنوان داشتهاند، اما حمايت گسترده تسليحاتي و اطلاعاتي مسكو از دمشق امري قطعي و مورد تأكيد طرفين است.
1 ـ دلايل و اهداف روسيه چيست؟
در پاسخ به اين پرسش چند نكته محوري مطرح است. نخست آنكه سوريه بهمنزله مهمترين و تنها پايگاه روسيه در غرب آسيا است كه حذف آن برابر با حذف روسيه از منطقه است. بسياري معتقدند كه نبرد سوريه اكنون براي مسكو به نبرد حيثيت مبدل شده است، بهويژه اينكه زخم بحران اوكراين و چالشهاي ايجاد شده براي روسيه از سوی غرب در بالكان همچنان براي سران كرملين تازه است.
دوم آنكه روسيه تهديد امنيت ملي خود در قالب فعاليت تروريستها را احساس كرده است. فعالتر شدن تروريستها در افغانستان و آسياي مركزي و قفقاز و حتي حوزه پيراموني روسيه زنگ خطري براي امنيت اين كشور است. بحرانهاي اخير تاجيكستان نشان داد كه تروريسم در چند قدمي روسيه است كه ميتواند در مناطقي همچون چچن، اينگوش، داغستان و... بحرانساز شود. روسيه با تقويت سوريه و عراق و همگرايي با جبهه مقاومت بهمنزله پيشگامان مبارزه با تروريسم سعي در حفظ امنيت خود دارد. مسكو ميداند كه غرب بهدنبال استفاده از تروريسم براي حذف منافع مسكو و حتي گرفتارسازي روسيه در بحران امنيتي است، ازاینرو با ورود به عرصه مبارزه مستقيم با تروريسم در سوريه سعي در مقابله با اين طرح دارد.
سوم آنكه روسيه در هر نقطهاي كه غرب با شكست و رسوايي مواجه شده باشد ورود مييابد تا بتواند اقتدار خود را براي جهان به نمايش گذارد. در اوضاعی كه جهانيان كارنامه شكستخورده آمريكا در مبارزه با تروريسم را شاهد هستند، مسكو با رويكرد به سوريه تلاش دارد اقتدار و اراده خود براي مبارزه با تروريسم را به نمايش گذارد تا ضمن ناكام گذاشتن طرحهاي غرب عليه منافعش، در مقام قهرمان و ناجي صلح و امنيت جهاني معرفي شود.
2 ـ انعطاف در مواضع غرب
آنچه در مواضع اخير كشورهاي غربي مشاهده ميشود بيانگر عقبگرد آنان از آنچه براندازي نظام سوريه عنوان شده، است. هر چند كه سران اين كشورها در سازمان ملل همچنان بر مواضع خصمانه عليه سوريه ادامه دادند، اما برآيند رفتاري آنان بيانگر چرخشهاي قابل تأمل از چارچوبهاي ادعايي آنان در قبال سوريه است. برای نمونه لوران فابیوس، وزیر خارجه فرانسه در مصاحبه با رسانههای اروپایی بر حل بحران سوریه از طریق تشکیل «دولت فراگیر» که دربرگیرنده شخصیتهایی از مخالفان و نظام این کشور باشد، تاکید کرد.
وی گفت: برای ممانعت از فروپاشی نظام در سوریه همانند آنچه که در عراق شاهد آن بودیم، باید ارتش و برخی نهادهای دیگر دولت حفظ شود و درنتیجه دولت وحدت ملی با حضور شخصیتهایی از نظام و مخالفان که با تروریسم مخالف باشند، تشکیل شود. فابیوس درباره اینکه آیا برکناری بشار اسد، رئیسجمهوری سوریه پیششرطی برای هرگونه راهکار بحران سوریه است، گفت: اگر بگوییم در هر مذاکرهای که انجام شود، باز بشار اسد باید بماند این مذاکره یقیناً به شکست میانجامد، در مقابل، اگر بخواهیم پیش از آغاز مذاکرات نیز اسد کنار رود باز هم هیچگونه پیشرفتی به دست نخواهیم آورد. وی با این سخنان در واقع از مواضع پیشین فرانسه که همواره بر رفتن بشار اسد بهمنزله تنها راهحل بحران سوریه تأکید داشت، به شکل چشمگیری عقبنشینی کرد.
پیش از فابیوس، جان کری همتای آمریکاییاش برکناری فوری بشار اسد از قدرت را غیر ضروری خوانده بود و اذعان کرد که نیازی به رفتن اسد بهمنزله پیششرط آغاز مذاکرات نیست. در همين حال ژنرال پترائوس، رئيس سابق سازمان سيا و از فرماندهان با سابقه آمريكا در غرب آسيا نيز درباره سوريه ميگويد: «تا زمانی که جایگزین مشخصی وجود ندارد، نباید برای کنار زدن اسد عجله کرد. البته، اسد نمیتواند جزئی از راهکار سیاسی آینده در سوریه باشد.»
۱ـ ۲ـ-شكست نيروسازي
يكي از راهبردهاي كلان آمريكا در قبال سوريه تشكيل ارتش از آنچه معارضان ميانهرو ميناميد، بود. آنها نيروهايي را در اردن، عربستان و تركيه آموزش داده و در نهايت راهي سوريه کردند. اين رويكرد در حالي صورت گرفته كه جز شكست براي آنان دستاوردي نداشته است. هیلاری کلینتون، وزیر خارجه سابق و نامزد ریاست جمهوری آمریکا از حزب دموکرات تأکید کرد برنامه پرهزینه واشنگتن برای آموزش شبهنظامیان در سوریه شکست خورده است. پنج هزار نفر با بودجه نیم میلیارد دلاری آموزش دیدهاند. گزارشها حاکی است بسیاری از کسانی که آمریکا آنها را برای نبرد علیه داعش آموزش داده است، کشته شده، اسیر شده یا به دیگر گروههای شبهنظامی که با ارتش سوریه میجنگند از جمله داعش و جبهه النصره، پیوستهاند. بسياري از فرماندهان نظامي نيز تأكيد دارند كه طرح آموزش به اصطلاح ميانهها كه در تركيه و اردن صورت ميگرفت با شكست همراه شده است.
2ـ 2ـ عدم همراهي افكار عمومي جهان با آمريكا
آمريكاييها با ايجاد ائتلافي با حضور 62 كشور در حالي ژست مبارزه با داعش و تروريسم را گرفتند كه رفتارهاي عملي آنها واهي بودن اين ائتلاف را آشكار کرد. اين امر چنان بوده كه پنتاگون براي پنهانسازي اين امر به گزارشسازي دروغين روي آورده كه به رسوايي براي ساختار نظامي و امنيتي آمريكا مبدل شد. آنچه جهانيان به آن اذعان دارند عدم صداقت آمريكا در مبارزه با تروريسم است كه عملاً آمريكا را از متن تحولات جهاني به حاشيه سوق ميدهد. وضعيت بحراني آمريكا چنان است كه منابع خبري اعلام كردند «جان آلن» نماینده رئیسجمهور آمریکا در ائتلافی که سال گذشته به بهانه مقابله با داعش شکل گرفت، بهزودی از سمت خود کنارهگیری میکند. «جان مک کین» رئیس کمیته نیروهای مسلح سنای آمریکا نيز در جریان نشستی با موضوع راهبرد واشنگتن در خاورمیانه، گفت: «یک سال از زمانی که رئیسجمهور اوباما دستور حملات هوایی در عراق و سوریه را صادر کرد و نیروهای آمریکایی را برای این کار به خدمت گرفت، میگذرد و حالا رئیس ستاد مشترک و مسئول فرماندهی مرکزی، نبرد با داعش را یک بنبست میخوانند.» بسياري از ناظران سياسي معتقدند كه مجموع اين رفتارها و مشابه آن برگرفته از بياعتمادی جهاني به آمريكا در صحنه مبارزه با تروريسم است كه در كنار شكست ميداني در سوريه در صحنه جهاني نيز آمريكا را با چالشهاي گستردهاي مواجه ساخته است.
3ـ 2 ـ بحران پناهجويان
نكته مهم ديگر وضعيت پناهجويان و آوارگان برجاي مانده از جنگافروزي غرب در آفريقا و غرب آسيا است كه ميرود تا اروپا را گرفتار بحراني شديد کند. اروپا در بازی دو سر سوخت قرار دارد، چرا كه اگر از یک سو از ورود پناهجویان به کشورهای خود ممانعت کند، پرچمداری خود در حمایت از ارزشهای اخلاقی و انسانی را زیر سؤال برده و از سوی دیگر، ورود این پناهجویان موجب تغییر بافت و ساختار جمعیتی این کشورها خواهد شد که جوامع جذب و ادغام آنها را به دلایل مختلف رد میکنند و این جدای از بار مالی است که این گروههای پناهجو بر دوش جوامع استقبالکننده از آنها میگذارند. اروپاييها برآنند تا هزينه پناهجويان را به آمريكا نيز منتقل کنند، چنانكه از محورهاي نشستهاي اتحاديه اروپا لزوم مسئوليتپذيري آمريكا در قبال پناهجويان است. تمام این قضایا موجب میشود، غرب در موضوع مبارزه با تروریسم تجدیدنظر کند و جبهه گسترده تشکیل شده برای مبارزه با این پدیده شوم را به حال خود رها سازد تا آزادانه به مبارزه با تروریسم و غلبه بر آن بپردازد كه رويكرد به سوريه بهمنزله پيشگام مبارزه با تروريسم محور آن است.
نتيجهگيري
در جمعبندي نهايي درباره رفتار غرب ميتوان گفت كه هدف كشورهاي غربي در طول چهار سال و نيم گذشته سرنگونسازي نظام سوريه بوده است، حال آنكه اين طرح با مقاومت مردم و ارتش سوريه با شكست همراه شده است. طرح ايجاد دولت و ارتش جايگزين با آموزش به اصطلاح معارضان ميانهرو نيز شكستخورده، بهگونهاي كه وزارت دفاع آمريكا نيز رسماً بر اين امر اذعان كرده است. در اين ميان غرب جز اذعان به شكست در برابر اراده سوريها در حفظ نظامشان به رياست جمهوري اسد راه دیگری پيش رو ندارد.
كشورهاي غربي كه ابتكار عمل در سوريه را در دستان نظام سوريه و متحدان منطقهاي آن ميبينند، برآنند تا با برخي تعديل مواضعها از حجم شكستهاي خود در سوريه بكاهند. آنان كه ميدانند سرنگونسازي نظام سوريه توهمي بوده كه به رسوايي جهاني براي آنان مبدل شده با بيان عدم نياز به كنارهگيري اسد تا زمان برقراري امنيت و ايجاد روند دولت انتقالي برآنند تا خود را همسو با خواست جهاني، يعني استمرار حاكميت نظام كنوني سوريه نشان دهند.
البته، سابقه رفتاري غرب در جهان و عدم صداقت رفتاري آنان ابهامات بسياري را درباره مواضع كنوني اين كشورها ايجاد كرده است، بهگونهاي برخي معتقدند اين رفتار غرب امري از روي اجبار و روندي تاكتيكي و نه راهبردي بوده و آنان به دنبال فرصتسازي براي رسيدن به هدف نهايي خود، يعني سرنگونسازي نظام سوريه و تضعيف موقعيت ايران و روسيه در منطقه هستند. در اين ميان روسيه كه به دنبال احياي جايگاه جهاني خود است با رويكرد همهجانبه به سوريه و متحدانش ميتواند ضمن مبارزه با تروريسم و رسيدن به امنيت پايدار، شكستي سخت را به غرب تحميل کند و به موقعيتي برتر در قبال آنان دست يابد.
- زمان انتشار: دو شنبه 17 اسفند 1394
-
نظرات()
اعتراف
حسین پناهی
- زمان انتشار: 20 بهمن 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: 20 بهمن 1394
-
نظرات()
ساجیان فرمانروایان گمنام آذربایجان
مجید رضازاد عموزینالدینی
گروه تاریخ:ساجیان از مردمان آسیاى مرکزى بودند که از سال (۲۷۶ ق) به حکومت آذربایجان دست یافته و تا سال (۳۱۸ ق) در این مناطق به حکمروائى پرداختهاند. در مورد خاستگاه این سلسله در تاریخ کمبریج آمده است: »خاندان ساج از مردم اشروسنه آسیاى میانه بودند و احتمالاً خاستگاه سغدى داشتند«.
و “باسورث در این زمینه مینویسید: سلسله ساجیان از حکام خلفا در شمال غربی ایران بودند، خانوادهی سرداری سغدی نسب در خدمت عباسیان که به تدریج از لحاظ فرهنگی عرب مآب شده بودند نویسنده دیگر در مورد خاستگاه ساجیان مىنویسد: »این شخص [ابوالساج] ایرانى و از مردم اشروسنه ماوراءالنهر بود و به همین مناسبت عدهاى به اشتباه او را ترک دانستهاند«.
البته چون این سلسله از آسیاى مرکزى بر خاسته است و بنابه نوشته خانم بهرامى، عدهاى نیز آنها را ترک دانستهاند، در صورت اثبات آن مىتوان گفت که ساجیان قدیمىترین سلسله ترک هستند که بعد از اسلام در آذربایجان به حکمروائى پرداختهاند .
لازم به ذکر است که ج.ک. مایلز (G.C. miles) در معرفى سکهاى که توسط یوسفبن دیودادساجى ضرب شده او را با نام »یوسف بن دیودادساجى ترک« معرفى مىکند و مؤلفان کتاب “تاریخ دولت های اسلامیو خاندان های حکومتگر “نیز “ابوالساج دیوداد مؤسس دولت بنی ساج را یک فرمانده نظامیترک ” معرفی کرده_اند.
و مؤلف “تاریخ عمومیمنطقه شروان ” در این زمینه نوشته است: “ابوالساج دیوداد اشروسنی و پسرانش محمد و یوسف از ترکان درآمده به خدمت خلافت عباسی بودند” از میان محققان ایرانی دکتر عزیزالله بیات نیز از جمله کسانی است که از نظریه ترک بودن بنی ساج حمایت کرده است، وی مینویسد: “در دوران خلفای بنی_عباس امرای ترک نژاد که به فرمان آنها به حکومت آذربایجان منصوب میشدند، بیش از پیش ترکان را به مهاجرت به این منطقه تشویق میکردند.
مهاجرت ترک ها به آذربایجان در دوره حکومت ساجیان که ترک بودند و جانشینان آنها یعنی روادیان باز هم ادامه یافت”. پژوهشگر ارجمند روانشاد “عادل ارشادی فرد” در مورد واژه ساج مینویسد:”کلمه ساچ به دریافت ما اصلی ترکی دارد….”.این خاندان به نام بنیانگذار این سلسله یعنى “ابوالساج دیوداد بن دیودست” به ساجیان معروف گشتهاند.
این شخص [ابوالساجبن دیوداد]، از جمله سرداران سپاه افشین محسوب مىشد که در جنگ نهایى با بابک خرمدین، از خود تلاش نشان داد. و در نتیجه به شهرت رسیده بود.
در کتاب »الکامل« و در ذکر حوادث سال ۲۲۲ ق و در »بیان فتح بذ وگرفتارى بابک« در این زمینه آمده است: »بابک در آن جنگل ماند [بعد از شکست بابک و تسخیر »بذ« توسط سپاهیان خلیفه به فرماندهى افشین بابک به سوى جنگلهاى شمالى آذربایجان عقبنشینى کرده بود]، تا وقتیکه خواربار او نابود شد. یکى از راهها را گرفت و از جنگل بیرون رفت در آن وقت فقط چهار تن محافظ آن راه بودند که مانع خروج او شوند هنگام ظهر او و دو برادرش و مادرشان و یک زن دیگر خارج شدند و راه ارمنستان را گرفتند.
چهار نفر مستحفظ از دور سوارانى دیدند گزارش دادند که ما چنین عده دیدیم و نمىدانیم چه مردمى بودند.
ابوالساج فرمانده مستحفظین بود فرمان داد سپاهیان سوار شوند و به دنبال آن بشتابند. بابک را با همراهان دیدند که به آبى رسیدند و نشستند مشغول صرف ناهار شدند چون سپاهیان را دید سوار شد و رفت و معاویه و برادرش با مادر بابک و زن دیگر اسیر شدند، ابوالساج اسراء را نزد افشین فرستاد و خود بدنبال بابک رفت. بابک در کوهستان ارمنستان به سیر و فرار خود ادامه داد.ابوالساج بعد از ماجراى بابک باز به نفع دستگاه خلیفه کوشیده و بدین ترتیب توانست که یکى از رجال متنفذ دربار خلیفه عباسى گردد: »بعد از ماجراى بابک هم در دفع عصیان منکجور که شوهر خواهر افشین بود و ولایت آذربایجان را از جانب او داشت و با اینهمه نیز بر ضد افشین و هم بر ضد خلیفه اظهار طغیان کرد، توفیق جالبى یافت. ابوالساج در دنبال توقیف و محاکمه افشین نسبت به خلیفه وفادار ماند و مثل تعداد دیگرى از سرکردگان اشروسنه شمشیر خود را در اختیار فرمان خلیفه عباسى گذاشت.«
»گویند: وقتى افشین از کار بابک فراغت یافت و از جبال بازگشت، این منکجور را بر آذربایجان گماشت که جزء عمل افشین بود و به دست وى بود. منکجور در شهر بابک در یکى از منزلهاى وى، مالى گزاف به دست آورد و آنرا براى خویش نگهداشت که نه افشین و نه معتصم را از آن واقف نکرد. متصدى برید آذربایجان مردى بود شیعه بنام عبدالله پسر عبدالرحمان که به معتصم نوشت و این را به او خبر داد…«.
»وقتى معتصم به افشین گفت که منکجور را معزول کند و دیگرى را به جاى او بفرستد افشین، ابى ساج دیوداد را که نیز از نزدیکان و کسان خود او بود با سپاهى گران به آذربایجان گسیل کرد«. به هر حال در این ماجرا منکجور بدست سردار خلیفه بغاء اسیر شده و غائله خاتمه مىیابد.
بعد از این حوادث، ابوالساج دیوداد به مناصب گوناگونى در دستگاه خلافت دست یافته و فرزندان او محمد و یوسف ابن ابوالساج نیز بعدها به تبع پدر خود، در دستگاه خلافت نفوذ یافته و براى خود جاى پایى پیدا مىکنند.
در »طبقات سلاطین اسلام« در این زمینه آمده است: »ابوالساج دیو داد که حکمران کوفه و اهواز بود تا سال فوت خود یعنى سنه ۲۶۶ هـ این مقام را داشت و پسرش محمد حاکم حجاز بود ولى در سال ۲۶۹ والى انبار و در سال ۲۷۶هـ حکمران آذربایجان شد. و”باسورث” نیز در این زمینه مینویسد: “ابوالساج دیو داد اول حکومت بغداد و خوزستان داشت، اما چون پسرش محمد در سال ۲۷۶ ق/۸۸۹ م به حکومت آذربایجان منصوب شد، خانواده ساجی به ناحیه ای دست یافت که برای مدتی نزدیک به چهل سال پایگاه قدرت او بود. ساجیان در دوران حکومتشان لشکرکشی های متعددی علیه شاهزادگان ارمنی مانند باگراتید و اردزرویند فرمانروای واسپورکان کردند و آنها را به اطاعت از خود وا داشتند”. در مورد فرمانروایى یافتن محمدبن ابىالساج در آذربایجان، “و. مادلونگ”، نوشته است: »انقلاب بابک تنها موقتا از قدرت روساى عرب در آذربایجان کاسته بود. ظاهرا برخى به منظور کاستن از استقلال آشوبانگیز این رؤسا و پارهاى به قصد جلوگیرى از نفوذ پادشاهان خاندان با گراتید (بقراطى) ارمنستان بود که خلیفه معتمد [۲۵۶ـ۲۷۹هـ.ق] در سال ۲۷۶ هـ.ق یا به احتمال بیشتر در سال ۲۷۹هـ.ق محمدبن ابىالساج را که یکى از بزرگترین فرماندهان سپاه خلیفه بود ولایت آذربایجان و ارمنستان داد«.
بهر حال از سال ۲۷۶هـ. ساجیان به حکومت آذربایجان مىرسند، این خاندان در مواردى بر علیه خلیفه نیز به پاخاسته و عصیان مىکنند ولى با فراز و نشیبهاى خود در رابطه با خلیفه، تا سال ۳۱۸ هـ، به حکمروائى خود در آذربایجان ادامه مىدهند.
»پایتخت این خانواده در اول کار مراغه بود [که] سپس به اردبیل انتقال یافت«(۱۸) از اقدامات محمدبن ابوالساج و برادر او یوسف مىتوان به حملات آنان به ارمنستان و تصرف آن اشاره نمود. مؤلف »تاریخ ارمنستان« در این زمینه مىنویسد: »آشوت اول در سال ۸۹۱م [۲۷۸هـ.ق ]وفات یافت.
پسرش سمبات اول [سمباط اول] بجاى او بر تخت نشست (۸۹۲ـ۹۱۴) [۲۷۹ـ۳۰۱هـ.ق ]او نیز مانند پدرش با دشمنى و عناد فرمانروایان آذربایجان که از امراى دستنشان اعراب بودند مواجه شد، زیرا اینان هیچکدام سیاست دولت بغداد را در اعطاى استقلال به ارمنستان تصویب نکرده بودند و همیشه به آن به چشم کشورى زیردست مىنگریستند.«
در تاریخ کمبریج در مورد عصیان محمد در مقابل خلیفه و جنگهاى او با همسایگان آمده است »اندکى بعد محمد آنقدر قدرت در خود یافت که به دولت خلیفه بشورد و گویا از پرداخت خراج ولایت خود به خلیفه سرباز زد شاید در همین ایام بود که وى لقب افشین بر خود نهاد که لقب سنتى شاهان اشروسنه بود. این لقب بر روى سکهاى که وى در سال ۲۸۵ق در بردعه ضرب کرد نقش شده است.
وى در همان سال دو باره به قدرت خلیفه تسلیم شد، ظاهرا خود را براى جنگ جدیدى با سمباط [پادشاه ارمنستان ]آماده مىکرد، و خلیفه حکومت وى بر آذربایجان و ارمنستان را ابقا نمود. محمد تا قلب سلطاننشین با گراتید رخنه کرد، قارص را گرفت و همسر سمباط را ربود و بخشى از خزاین شاهى را با خود آورد«. در تاریخ طبرى در ذکر حوادث سال ۲۸۵ هـ.ق آمده است: »در همین سال معتضد، [۲۷۹ـ۲۸۱ هـ.ق]، کار آذربیجان و ارمنیه را به محمدبن ابىالساج داد وى بر آن ناحیه تسلط یافته بود، معتضد خلعتها براى او فرستاد با چند موکب«. بعد از مرگ محمدبن ابوالساج (۲۸۸هـ.ق)، سپاهیان و اطرافیان او، فرزندش “دیوداد” را به فرمانروائى آذربایجان انتخاب مىکنند، که این کار، با عکسالعمل شدید یوسف، برادر محمد مواجه شده و در طى جنگى که رخ مىدهد، “دیوداد” شکست خورده و از قدرت کنارهگیرى مىکند و حکومت آذربایجان به دست یوسف عموى “دیوداد”مىافتد.
در مورد این حوادث، در مُجمل فصیحى در ذیل سال ۲۸۸ هـ.ق آمده است: »وفات محمد ابن ابىالساج، والى آذربایجان و جلوس دیو داد ابن محمدبن ابن الساج المذکور به قایممقامى پدر و جنگ کردن یوسف بن ابىالساج با برادرزاده خود دیو داد، و شکست دیو داد.«.
از کارهاى یوسف بعد از رسیدن به حکمرانى مىتوان به انتقال پایتخت از مراغه به اردبیل و همچنین به جنگهاى او با پادشاهان ارمنى اشاره کرد.
گفتنى است که خلیفه نیز براى تضعیف ساجیان، از سمباط شاه ارمنستان پنهانى حمایت مىکرد: »شاه سمباط کوشید تا با پیشنهاد تابعیت مستقیم به خلیفه المکتفى [۲۸۱ـ۲۹۵هـ.ق ]خود را از سیادت ساجیان رهایى دهد.
چون سمباط دعوتهاى یوسف را براى رفتن به نزد وى رد کرد، امیر ساجى به کشور وى تاخت در سال ۲۹۰ق (۹۰۲م)، میان دو طرف قراردادى بسته شد و سمباط تاجى از یوسف دریافت کرد و بدین ترتیب سیادت وى را تصدیق نمود«.
بعدها به علت تیره شدن رابطه یوسف با خلافت بغداد، خلیفه، شاه سمباط را بر علیه یوسف شوراند و یوسف نیز در جنگى که در سال ۹۱۳م [۳۰۰ هـ.ق] رخ داد، شاه سمباط را گرفته و سپس او را به قتل رساند، در نهایت یوسف در جنگى که با قرامطه داشت (۳۱۵هـ.ق) شکست خورده و اسیر گشت و سرانجام بدست ابوطاهر قرمطى کشته شد.
مورخین یوسف را مهمترین امیر ساجیان مىدانند، زیرا بعد از کشته شدن او، این خاندان تضعیف شده، و فرمانروائى آنان در آذربایجان خاتمه مىیابد.
»اهمیت و اعتبار سلسله بنىساج با کشته شدن یوسف از میان رفت. پس از یوسف خاندان وى تا سه سال ۳۱۸ هـ. همچنان در آذربایجان حکومت داشتند. ابوالمسافر فتح پسر محمد افشین برادرزاده ابوالقاسم یوسف پس از وى به جاى او نشست و تا زمان مرگش این سمت را داشت. در اردبیل به دست یکى از غلامات خود به نام مفلحالیوسفى مسموم شد، (شعبان سال ۳۱۷هـ،) و حکومت آذربایجان نصیب مفلح شد و سلسله بنىساج رو به ضعف نهاد و بالاخره بدست حکام عباسى انقراض یافت (۳۱۸ق) «.
گفتنى است که ریچارد فراى) “R.frye”( قلمرو حکومت ساجیان را در دوران فرمانروایی یوسف ساجی بر بیشتر مناطق آذربایجان و ارمنستان، که شامل مناطقى بین زنجان تا دربند با حد شرقى دریاى خزر بوده، دانسته است. به عبارت دیگر در دوران اقتدار “ساجیان” خصوصا در دوره فرمانروایی یوسف ساجی ، شهرها و مناطق مختلف آذربایجان در آنسوی ارس نیز تحت فرمانروایی سلسله ساجیان بوده است .
- زمان انتشار: سه شنبه 20 بهمن 1394
-
نظرات()
كنگر نام قدیمی خلیج فارس و منشاء تركی ساكنان قدیمی سواحل آن
كنگر نام قدیمی خلیج فارس و منشاء تركی ساكنان قدیمی سواحل آن- حسن صفری
خلیجی كه امروزه در ایران بعنوان خلیج فارس و در ممالك عربی بعنوان خلیج عرب مشهور می باشد در هزاره های قبل از میلاد بعنوان خلیج كنگر نامیده می شد. كنگر در واقع نام اصلی سومریان می باشد كه از سواحل خلیج کنگر (خلیج فارس) تا قسمتهای بزرگی از بین النهرین ساكن بودند. ضمناً كنگر نام طایفه بزرگ ترك بوده كه از هزاره های قبل از میلاد در منطقه ی وسیعی از آسیای میانه، آذربایجان و بین النهرین زندگی کرده اند و امروزه هم در آذربایجان، اخلاف این طایفه بزرگ ترك به همان نام زندگی می كنند. در این مقاله ما سعی خواهیم كرد ضمن نظری اجمالی بر پیشینه تاریخی خلیج فارس در دوره ی سومرها و كنگر نامیده شدن این خلیج و همچنین عینیت و قرابت زبانی و نژادی سومرها و یا كنگرها با تركان بیاندازیم.
چنانكه اشاره شد به سومرها "در منابع كتبی قدیمی نام قومی سومر بکار نرفته است، مردم بین النهرین جنوبی در متن های میخی «مردم (کشور) سومر» نامیده می شد، مردمانش هم «کنگیر» و «سانگ نگیگا» (سیاه سرها) نامیده می شدند."1
همان کنگرها از سواحل خلیج مذكور در طول دو رودخانه ی دجله و فرات (بین النهرین) که آنموقع جداگانه به خلیج کنگر (خلیج فارس امروزی) می ریخت، زندگی می کردند. چنانکه اولین اسطوره ی جهان یعنی داستان بیلگامیس (بیلگه میش، گیلگمیش) هم در این منطقه و مرتبط با آبهای این خلیج شکل گرفته است. از متن و مضمون داستان بویژه در لوحه ی یازدهم از جملاتی چون "سوار شدن اورشان آبی و بیلگامیس به کشتی و بدریا زدن کشتی بر روی امواج دریا و همچنین رفتن به ته دریا با سفارش اوتناپیشتوم جهت یافتن گیاه خاردار که داروی جوانی و جاویدانگیست"2 می توان آشکارا بر ارتباط تنگاتنگ سومرها (کنگرها) با دریا (خلیج کنگر) پی برد. ضمناً داستان بیلگامیس حدود 8-7 هزار سال پیش شكل گرفته كه در آنموقع عرب و فارس در منطقه وجود نداشت. یعنی در اصل "قبل از اینكه اقوام سامی به این منطقه بیایند سومرها سواحل خلیج فارس [امروزی] را اشغال كرده بودند"3 و فارس ها هم چندین هزار سال بعد به منطقه آمدند.
همانطور كه اشاره گردید براساس منابع معتبر برجای مانده از خود سومریان، كنگر نامی بود كه سومریان خود را به آن نام می نامیدند. سومر در اصل نامیست كه اكدهای سامی به كنگرها (سومرها) می گفتند. البته هر دو نام سومر و كنگر در واقع دارای منشاء تركی می باشد. سومرها در بین النهرین دارای طوایف و قبایل مختلف بودند كه یكی از آنها اتحادیه طوایف ترك سوبار و یا سوبیر بود. "قدیمیترین اطلاعات در مورد سوبارها به هزاره های چهارم و سوم قبل از میلاد مربوط می شود. آنها در این دوره در بین دو رود فرات و دجله زندگی می كردند. در آن دوره در منابع اكدی رودخانه فرات، پوراتتو نامیده می شد و دجله هم، ایتیقلا (ایتی گلا و یا ایتی گله که در تركی فعلی به معنی سریع جریان یابنده می باشد(، یكی از شاخه های آن یعنی دیاله هم تورنا نامیده می شد. به قسمتی از بین النهرین از بغداد به طرف جنوب كنگیر (كنگر) و به شمال آن هم سوبارتو (سوبار) گفته می شد.4 كلاً در اواسط هزاره سوم قبل از میلاد، اكدی ها شمال بین النهرین را ولایت سوبر و بعضاً سوبرت (ت پسوند می باشد) می نامیدند. در هزاره اول قبل از میلاد هم در بین النهرین دولت كوچك سوبر موجود بود. در آنموقع سوبر بعنوان مترادف آشور بكار می رفت.5
لذا مردمی كه فرهنگ و تمدن درخشانی را برای جهان ارزانی داشته و ما امروزه آنها را بنام سومر می شناسیم به خودشان نه سومر بلكه كنگر می گفتند. سومر نامیست كه طوایف سامی اكد، كنگرها را به این نام می نامیدند. این مسئله هم ناشی از آن بود كه طوایف سامی كه بعدها از صحراهای عربستان بطرف شمال و شمالغرب حركت كرده و به بین النهرین می آمدند، در سر راه خود "اولین بار با سوبارها (سوبرها) برخورد نمودند و كنگرهای پشت سر آنها را هم بعنوان سومر [كه در واقع معرب سوبر می باشد[ شناختند."6
لازم بذكر است كه هم سوبر (سوب + ار) و هم كنگر (كنگ + ار) علاوه براینكه مرتبط با نام طوایف ترك سوبر (و یا سوبار) بین النهرین می باشد، مثل بسیاری از طوایف ترك خزر، افشار، قاجار، تاتار، آوار، آذر، بالکار، بولقار، سووار، آغاجر (مطابق قوائد هماهنگی اصوات در تركی، پسوندها تابع مصوت های ریشه و یا اسم قبل از خود می باشند، بنابرین در ریشه و یا اسمی با مصوتهای ضخیم بصورت «آر» و در ریشه و اسمی با مصوت های نازك بصورت «ار» می آیند( و غیره از دو جزء اسم [طایفه] و جزء «آر- ار» بصورت پسوند و یا جزء دوم اسم مرکب بمعنای «مردم، مرد، انسان و قهرمان» می باشد، كه ساختار نام قومی تركی از معنا و شكل ظاهری در دو نام سوبر و كنگر كاملاً مشهود می باشد. لذا "بكار رفتن «ار» در نام طوایف ترك امریست كه بصورت گسترده رایج می باشد".7
در رابطه با ریشه و معنای "نام طایفه سوبار (سوبر) هم، همانطور که از شکل ظاهری و معنای آن مشخص می باشد، این نام در تركی قدیم هم به معنای «مردم روخانه» بكار رفته است. چونكه كلمه سو (آب) در تركی قدیم بصورت "سوب" بود كه به مرور زمان حرف «ب» از آخر كلمه حذف شده است. ضمناً در طول تاریخ بسیاری از طوایف ترك متناسب با محل زندگی خود نامیده شده اند. مثلاً طوایفی كه در كوهستان زندگی می كرد مردم كوهستان و طایفه ای هم كه در مناطق جنگلی زندگی می كرد آغاجری (مثل طایفه ترك آغاجری = مردم جنگل، قابل ذكر است كه «آغاج» در تركی به معنای درخت می باشد و «ار» بمعنای مرد و یا مردم) نامیده شدند. لذا سوبر (سوب+ار) نامیده شدن مردمی كه در بین النهرین زندگی می كردند طبیعی می باشد (مردمی که در کنار آب و یا رودخانه زندگی می کنند). به همین جهت ا. م. دیاكونف هم نام كشور سوبار را بعنوان صحرای آب تعریف می كند که بر قواعد ایجاد نام مکان و محل مطابقت ندارد."8 یعنی در واقع دیاکونف به جهت ندانستن معنای بخش دوم کلمه ی مرکب سوبار (سوب + ار) یعنی «ار» ترکی، اشتباهاً سوبار را بجای مردم كنار آب و یا مردم رودخانه، صحرای آب نامیده است.
لذا هم از لحاظ ساختار زبانشناسی و هم از لحاظ معنی کلمات و بسیاری دلایل دیگر که در ادامه این مقاله اشاره خواهد شد، مطمئناً بسیاری حقایق تاریخی که بصورت هدفدار و از روی غرض تحرف شده آشکار و معلوم خواهد شد که هر دو کلمه ی سومر (سوبر) و کنگر دارای منشاء ترکی بوده و خلیج فارس و یا عرب هزاران سال قبل خلیج کنگر بوده است.
علاوه بر قرابت زبانی بین سومرها و ترکها که بطور خلاصه اشاره خواهد شد، عینیت نام بسیاری طوایف ترک و طوایف تشکیل دهنده سومر نشان از منشاء ترکی سومرها دارد. همانطور که گفته شد سومرها خود را کنگر می نامیدند. کنگر هم یک نام ترکی می باشد که علاوه بر اینکه تاریخاً بصورت طایفه و دولت موجود بوده، امروزه هم اخلاف این طایفه ی ترک در آذربایجان زندگی می کنند.
ضمناً در رابطه با كنگرها در متون قدیم تركی هم مطالب زیادی وجود دارد. «در فرهنگ لغات قدیم تركی شواهدی مبنی بر "كنگرس" بودن كنگرها موجود هست. تركشناسان مشهور روسی ل. م. قومیلیف و م. ی. آرتامانف در بین طوایف ترك در خیلی قدیمتر از دوره ی گؤی تركها بر نام كنگرها اشاره می كنند. اما در این مسئله چیزی كه جالب است، این است كه علاوه بر نام طایفه، دولتی هم به این نام (دولت ترك كنگ یو در تركستان) موجود بوده است. در بین دریاچه های بالخاش جنوبی و آرال، كنگ یوی و یا دولت كنگ واقع بود. مردم آن دولت در تركی "كنگ ار(كنگر)" و یا "مردم كنگ یوی" نامیده می شد. آنها را یونانی ها در قرن هشتم "پادزیناك" و یا "پچنك" (طایفه ی مشهور ترك) می نامیدند كه از منابع روسی هم معلوم می باشد.»9
برخی از محققان، کنگرها را جزو ساکاها (اتحادیه ی طوایف بزرگ ترک) می دانند... برخی ها هم كنگرها را از نژاد هون ها (ترکان هون) می دانند.."10
ضمناً "در سنگ نوشته های قدیم ترکی به الفبای اورخونی بر نام مکان «کنگ» اشاره می شود. در آسیای میانه در سواحل سیردریا قلعه کنگ و ایالت کنگا از اوایل میلاد معلوم می باشد. طایفه ی قدیمی ترک کنگر هم از نام مکان کنگ ایجاد شده است."11
علاوه بر بین النهرین و آسیای میانه، طوایف کنگر در قفقاز و آذربایجان هم زندگی کرده و در حال حاضر هم زندگی می کنند. "در آثار استرابون و پلینی بزرگ که در سده ی اول قبل از میلاد و سده ی اول بعد از میلاد زندگی کرده اند در رابطه با کنگرها و سابیرها (سابر و یا سوبر) که قبل از میلاد در قفقاز جنوبی و آذربایجان زندگی کرده اند می توان اطلاعاتی کسب کرد. اینکه کنگرها از چه زمانی در آذربایجان اسکان یافته اند، معلوم نیست. اما در توضیح و تفسیر کلمات مشترک ترکی و سومری گفته می شود که این نام را سومرها بر کنگرها نهاده اند. ضمناً ما در کتاب دده قورقود هم بر نام کنگرها بشکل کنگلی (کنگلی = کنگ + لی كه "لی" تركی به معنای "ی" نسبت در عربی می باشد) برمی خوریم."12
پتولمی هم در آذربایجان در مورد نام مکان کنگرا نوشته بود. کنگر که نام طایفه در ترکها می باشد هم در دوره ی میلاد و هم در قرون وسطی معلوم بود.13
حدود 120 خانوار از کنگرها در مناطق مختلف قفقاز جنوبی اسکان یافتند. قسمت بزرگی از آنها در نخجوان و سرزمین فعلی ارمنستان اسکان یافتند.
کنگرها آنقدر قدرتمند بودند که شاهان ساسانی را به لرزه می انداختند. مورخان سده ی ششم میلادی در رابطه با جنگ بین ساسانی ها و کنگرها می نوشتند. گرچه در خصوص تاریخ اسکان کنگرها در این اراضی دقیقاً چیزی نتوان گفت، اما یک چیز دقیقاً مشخص هست که از سده ی پنجم در رابطه با نام آنها در این اراضی نام مکان موجود بوده است... در رابطه با نام طایفه ی کنگر در آذربایجان و ارمنستان یک سری نام مکان موجود می باشد. در حال حاضر در منطقه ی قوکاسیان ارمنستان کوهی بنام کنگر وجود دارد که هنوز هم به این نام خوانده می شود14 [لازم بذکر است که اراضی جمهوری ارمنستان فعلی قسمتهای غربی سرزمین تاریخی آذربایجان می باشد که در اوایل دهه بیستم خان نشینی ایروان و برخی مناطق دیگر جهت تشکیل جمهوری ارمنستان به ارمنی ها داده شد و آذربایجانی ها در طی ده ها سال بتدریج از این مناطق رانده شدند].
ضمناً در آذربایجان علاوه بر وجود نام خانوادگی کنگرلی (کنگری) "یک سری نام مکان مرتبط با نام کنگرها موجود می باشد که از آنها می توان به کنگرلی («لی» به معنای «ی» نسبت در تركی می باشد و کلمه «کنگرلی» تركی به معنای «کنگری» می باشد)، کنگرلر در نخجوان (لر علامت جمع در ترکی می باشد)، کنگرلر در نزدیکی شهرستان قم واقع در آذربایجان جنوبی و دره کنگرلی در منطقه عزیزبکف ارمنستان اشاره کرد."15
سوبارها هم مثل كنگرها از جمله طوایف تركی بودند كه در مناطق مختلف ترك می توان ردپای آنها را مشاهده كرد. اما قدیمیترین رد پای سوبرها را در بین النهرین می توان جست. همانطور كه اشاره گردید قبل از آمدن طوایف سامی از شبه جزیره عربستان، سوبارها در قسمت شمالی بین النهرین زندگی می كردند كه با آمدن و جمع گردیدن طوایف سامی در اكد و دیگر مناطق بین النهرین قدرت یافتند و تدریجاً سوبارها را به طرف شمال راندند. "چنانكه از طرف جنوب طوایف سامی آشوری و از شمال طوایف هوری بر آنها فشار وارد نمودند و سوبارها مجبور شدند به سه شاخه تقسیم گردند. شاخه ی غربی، مركزی و شرقی. شاخه غربی بطرف غرب حركت نموده و در داخل دیگر طوایف آسیمیله گردید. شاخه شرقی بطرف شرق به حوضه دریاچه ارومیه حركت كردند و سپس برخی از آنها بطرف تركستان و سیبری كوچ نمودند. شاخه ی شرقی سوبارها زبان خود را حفظ كردند، چونکه آنها در کنار همنژادان خود بودند. سوبارهایی که در همانجا ماندند در بین قسمت های شمالی دجله و فرات در غرب دریاچه ی وان، بین دیاربکر و بیتلیس در مناطق جداگانه زندگی کردند.
محل زندگی سوبارهای شاخه مرکزی هم به یکی از ایالات دولت میتانی که توسط هوری ها تشکیل یافته بود تبدیل گردید. دولت در سده ی هشتم میلادی فرو پاشید و در همان ایالت برخی دولتهای شهری آرمه، اورمو، کولمری، تورخو و غیره توسط سوبارها تشکیل شد."16
طوایف ترکی که با هم متحد شده و اتحادیه ی طوایف سوبار را تشکیل داده بودند، اکثراً امروزه و در قرون وسطی هم به عنوان طوایف مشهور ترک مطرح بوده اند. یکی از طوایف تشکیل دهنده ی آن قشقائی ها بودند که در هزاره های قبل از میلاد هم به این نام خوانده می شدند. قشقائی ها در هزاره ی دوم قبل از میلاد در آسیای صغیر17 زندگی می کردند. براساس منابع میخی "تیقلات پالاسار اول پادشاه آشور در اواخر سده ی یازدهم قبل از میلاد با قشقائی ها در قسمتهای شمالی فرات برخورد می کند. سپس در قسمت های شمالی رودخانه های قیزیل ایرماق و کلکیت دولت کوچک قشقائی تا سده ی هشتم قبل از میلاد دوام آورد."18 مسئله ی مهمی كه در این میان جلب توجه می كند این است كه، ترکان قشقائی، که زمانی ساکن بین النهرین بودند و با فشار طوایف سامی در ترکیب سوبرها به قسمتهای شمالی و آذربایجان حرکت نمودند، بعدها تدریجاً بطرف جنوب حرکت کرده و در حال حاضر هم تا شهر بوشهر و همچنین تا گله دار و خنج 19 در استان فارس به کناره های خلیج کنگر قدیمی خود کوچ کرده و در این مناطق زندگی می کنند.
یکی دیگر از طوایف مشهور ترک هم کومانها می باشند که در قرون وسطی هم زیاد مطرح بوده و از آسیای میانه و ترکستان بطرف غرب مهاجرت نمودند. اما طوایف ترک کومان از قدمت و تاریخی خیلی قدیمتر از آن برخوردار می باشد. چنانکه اشاره گردید "در هزاره های سوم و دوم قبل از میلاد در نتیجه ی فشار طوایف سامی و هوری اتحادیه ی طوایف سوبار فرو پاشید و برخی از طوایف تشکیل دهنده ی آن به قسمت های شمالی بین النهرین و غرب فرات حرکت نمودند. یکی از همین طوایف، کومانها بودند."
بدینصورت بیگلربیگی سوبار با کمک متمادی طوایف ترک تشکیل دهنده ی اتحادیه ی طوایف سوبار چون کوموق، کومان، قاشقای، آریمن، سوغان، سالور، اوروم و غیره بیش از دو قرن بین دو دولت میلیتاریست آشوری و اورارتو استقلال خود را حفظ کرد و نهایتاً در سال 673 از صحنه ی تاریخ محو گردید. سوبارها به آذربایجان و از آنجا به طرف شرق حرکت نموده و اخلاف آنها با حفظ زبان خود با نامهای سوبار، سووار، سیبر و سوبیر در مناطق مختلف تا حال موجود می باشند.21
ضمناً نام اولین و مهمترین اسطوره ی سومری هم در این خصوص جالب و قابل توجه می باشد. تمامی محققان اسطوره ی بیلگامیس، نام قهرمان وشخصیت اصلی آن یعنی بیلگامیس و یا گیلگمیش را بعنوان انسانی عالم، داننده و دنیا دیده ترجمه می کنند. هر دو كلمه دارای ریشه ی ترکی می باشد. البته اصل داستان بنام اصلی قهرمان آن در دوره ی کنگرها، بیلگه میش بوده که بعداً در دوره اکدها، این قوم سامی نام داستان را بصورت گیلگمیش نوشته اند که شاید بعلت نوشته شدن آن بر لوحه های گلی (گل در ترکی گیل می باشد- گیلگمیش) بدینصورت در اكدها تلفظ شده است.
س. ش. چاقدورف می نویسد که ریشه ی کلمه بیلگامیس را بیلگا تشکیل می دهد که در زبان سومری به معنای پدر بزرگ، ریش سفید و قهرمان می باشد و "میس" پسوندی می باشد که نشان دهنده ی ارتباط قهرمان داستان به همان مردم می باشد.22 البته همانطور که مورخان خارجی هم اذعان می دارند ریشه کلمه همان بیلگا (بیلگه) می باشد که در ترکی از ریشه بیل = بدان ]بیلگه = دانشمند[ به معنای عالم و داننده می باشد و در نام خاقان دانشمند گؤی ترک ها یعنی بیلگه خاقان هم می توان آنرا مشاهده کرد.
ضمناً شباهت ساختاری بیلگامیس- بیلگه میس- بیلگامیش و یا گیلگمیش قهرمان داستان سومری (کنگری) با نام های قهرمانان دیگر ترک چون آلپانیش (آلپامیش) در ترکان ازبک، ایلالمیش – ایلالمیس (پسوند "میش" در برخی از شاخه های ترکی چون قزاقی بصورت "میس" می باشد)، ترسوزامیش در کتاب دده قورقود و غیره تصادفی نیست.23 چونکه ساختار نام بیلگه میش ترکیست و نام های زیادی با این ساختار در ترکی بوده و هنوز هم بکار می رود که از جمله می توان به نام توختامیش، خان اردوی زرین اشاره کرد.
اما در رابطه با تمدن سومر می توان گفت چیزی که باعث سردرگمی چندین صد ساله در زمینه ی منشاء و منسوبیت تمدن سومری گردید، ناشی از اقدامات مغرضانه ی محققان اولیه ی تمدن سومری بود که حتی با جعلیات هدفدار موجبات سردرگمی جهانیان را فراهم آوردند. در دوره ای که توسط انگلیس و با کمک یهودیان و ممالک غرب در راستای اهداف استعماری انگلیس نظریه مجعول آریائیسم در حال شکل دهی بود، نتایج همه ی تحقیقات در زمینه ی اکتشافات باستانشناسی و زبانشناسی در این راستا حتی با جعل بسیاری حقایق به نفع زبان های هند و اروپایی و به ضرر ترکی سوق داده می شد. در عین حال هیچ محقق ترکی هم در بین محققان تمدن و زبان سومری حضور نداشته و زبان ترکی هم در تحقیقات و پژوهشهای مذکور از روی غرض دور نگه داشته می شد. در نتیجه در زمینه ی منشاء زبان سومر تحقیقات بی نتیجه ماند. حتی در خواندن کلمات هم بعلت عدم آشنایی محققان به زبان ترکی و دور نگه داشته شدن زبان ترکی از تحقیقات، اشتباهات زیادی روی داد. "چنان که از سخنان پروفسور مار سالها گذشته اما وضعیت به هیچ وجه تغییر نیافت. اگر بحد کافی در اینگونه مسائل به ترکی توجه می شد بسیاری از افسانه های پوچ زبانشناسی و تاریخ جای خود را به حقایق می داد."24 اما بعدها با مقایسه ی زبان سومری با زبان ترکی فعلی با وجود فاصله زمانی حدود 6 هزار سال کلید بسیاری معماها در این مورد گشوده می شود.
علاوه بر نام خود سومرها (کنگر و سوبر) و طوایف تشکیل دهنده آنها که با طوایف ترک امروزی یکسان می باشد، زبان آنها هم با زبان ترکی مطابقت دارد. چنانکه دانشمند آلمانی "ف. هومل 350 کلمه ی متقابل زبان های سومری و ترکی را از لحاظ معنا و ساختار آوایی مقایسه کرده و ثابت کرد که این دو زبان علیرغم فاصله ی زمانی زیاد از یک ریشه بوده و با یکدیگر مرتبط می باشند." 25
د. ردر دانشمند روسی هم می نویسد در مورد زبان سومری می توان گفت که این زبان جزو زبانهای التصاقی و یا پیوندی می باشد و بجهت ساختاری می توان آن را با زبان ترکی مقایسه کرد.26
اولجاس سلیمان محقق قزاقستانی با مطالعه ی نتایج تحقیقات محققان خارجی و همچنین با تحقیقات و مقایساتی كه بین كلمات متقابل تركی و سومری انجام داد به این نتیجه رسید که از جدول مقایسه ی لغات متقابل دو زبان مشخص می گردد كه لكسیكولوژی و لغات تركی و سومری می تواند مورد مقایسه قرار گیرد. همچنین شباهت ساختار و معنای كلمات هر دو زبان تشكیل یك سیستم را می دهد و به همین جهت نمی توان این عینیت و تشابه را تصادفی به حساب آورد.27
حال دانشمندان و سومرشناسان خارجی و ترک زیادی با مقایسه ی زبان سومری و ترکی از جهات مختلف به این نتیجه رسیده اند که سومرها و طوایف تشکیل دهنده ی اتحادیه ی طوایف سوبر ترک بودند. ضمناً چیزی که در این مبحث جلب توجه می کند، تطابق طوایف ترک بین النهرین با طوایف ترک آذربایجان، آسیای میانه و سیبری می باشد. این هم با بسیاری دلایل دیگر نشانگر تقسیم و مهاجرت مكرر طوایف ترک از غرب به شرق و برعکس می باشد. حتی با تحقیقات وسیع نظریه ی مربوط به منشاء اورال- آلتایی زبان ترکی زیر سؤال رفته و دانشمندان با مشاهده ی قدمت زبان ترکی در بین النهرین، آذربایجان و آناطولی شرقی تغییر عقیده داده اند. چونکه "قرن ها و بلکه هزاران سال قبل از مته خاقان امپراتور هون (اولین امپراتور ترک در آسیای میانه) در طرف غرب و خاورمیانه اتحادیه ی طوایف ترک موجود بوده است"28 لذا بسیاری از دانشمندان، بین النهرین، مناطق شرقی آن و امتداد رشته کوه های زاگرس و آذربایجان را زادگاه ترک ها معرفی می کنند. چونکه قدمت طوایف ترک این منطقه با وجود طوایف سوبار، تروکی، کاسی، قوتی، لولوبی، قشقایی، کومان و غیره به چندین هزار سال قبل از میلاد می رسد. ضمناً بین النهرین، شمال آن، مناطق شرقی آن و سلسله كوه های زاگرس و آذربایجان امروزه هم علیرغم توطئه ها و اقدامات وحشیانه ی دیگر برای آسیمیله كردن ترك ها در منطقه، محل زندگی ترك ها می باشد. چنانكه در بین النهرین تركها در استانهای كركوك، موصل، قسمتی از سلیمانیه و مناطق ترك از شمال تا بغداد، در ایران هم در آذربایجان تا مناطق دور دست اراضی تاریخی آذربایجان چون همدان و اراك و حتی از همدان تا كناره های خلیج فارس هم در امتداد رشته كوه زاگرس در بعضی نقاط بصورت اكثریت و در بعضی نقاط همراه با فارس ها، لرها، عرب ها و غیره زندگی می كنند. از همان طوایف می توان بر قشقائی ها در محدوده استانهای اصفهان، فارس، بوشهر، كهكلویه و بویر احمد، چهارمحال بختیاری و همچنین تركان ابیورد، تركان فریدون، سنقر، شهر كرد و غیره اشاره كرد.
مورد مذكور در خصوص انطباق محل زیست طوایف ترك منشاء قدیمی چون سومر (كنگر)، سوبار(قشقائی، كومان و ...)، تروكی، قوتی، لوللوبی، كاسی و غیره با محل زیست تركان امروزی در منطقه را علاوه بر تحقیقات زبانشناسی انجام گرفته در رابطه با زبان بانیان تمدن های منطقه و نام همان طوایف، حفریات باستانشناسی هم تأیید می نماید. چنانكه پروفسور محمد تقی زهتابی در بحث خود در خصوص منشاء سومرها با استناد به آثار باستانشناسی كشف شده در بین النهرین، كناره های خلیج فارس تا كرانه های خزر در امتداد كوه های زاگرس و آسیای میانه نظریه ی معروف خود مبنی بر اتمسفر واحد و یكپارچه ی هنر و فرهنگ در منطقه ی مذكور را ارائه می دهد. 29
لذا چنانكه تحقیقات ریشه ای و بیطرفانه در این رابطه انجام پذیرد، اثبات می گردد كه، برخورد به نام طوایف ترك در محدوده ی بزرگی از آسیا- از نزدیكی های ژاپن تا قلب اروپا و همچنین تا بین النهرین و سواحل خلیج فارس امری كاملاً طبیعی و عادی می باشد. چونكه از 7-6 هزار سال پیش این طوایف مكرراً در همان منطقه ی بزرگ در تردد بوده اند و چنانكه این امر در سال های بعد از میلاد و حتی در صدر اسلام و مدتی بعد از آن هم ادامه داشته است. به همین جهت یكسری مورخان مغرض تنها با استناد به آخرین تردد و كوچ طوایف اوغوز از شرق به غرب، بدون توجه به تاریخ قدیم منطقه ادعا می نمایند كه ترك ها حدود هزار سال است كه به آذربایجان و برخی نقاط ایران مهاجرت كرده اند. لذا برخورد به نام های طوایف ترك در نقاط مختلف آسیا از این مسئله ناشی می گردد. چنانكه "به عقیده ی س. ی. مالوف زبان طوایف كوچرو از رودخانه دون تا مرزهای چین با شامل شدن اسكیت ها و سارماتها تركی بود." 30
بدینصورت با منابع معتبر تاریخی به اثبات رسانده می شود که كنگر ]بر گرفته شده از نام اصلی سومرها[ نام قدیمی و اولیه ی خلیج فارس بوده و ساكنان قدیمی سواحل آن هم دارای منشاء تركی بوده است که امروزه هم با وجود تغییرات جمعیتی ایجاد شده در نتیجه ی مهاجرت های بعدی و حتی اقدامات شوونیستی، باز هم ترکان از انتهای مرزهای تاریخی اراضی آذربایجان در همدان و اراك تا خلیج کنگر که حال آنرا برخی خلیج فارس و برخی خلیج عرب می نامد، همراه با فارس ها، لرها، عرب ها و غیره زندگی می نمایند و در واقع صاحبان و ساكنان اصلی و قدیمی منطقه می باشند.
منابع:
1- Yusif Yusifov, “Qədim Şərq tarixi”, II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 53
2- “Gılgamış destanı”, Çevirən: Muzaffer Ramazanoğlu, səh. 43
3- پروفسور محمد تقی، زهتابی، ایران توركلرینین اسكی تاریخی، جلد 1، چاپ سوم، تبریز، انتشاراتی اختر، سال 1381، ص. 40
4- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 155
5- Oljas Süleymenov, “Az-ya”, Azərnəşr, Azərbaycan Bədii Tərcümə və Ədəbi Əlaqələr Mərkəzi, Bakı, 1993, səh. 212
6- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 155
7- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, səh. 19
8- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 154
9- Altay Məmmədov, “Kəngərlər - ən qədim türk dövlətləri silsiləsindən”, Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1996, səh. 7
10- Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 41
11- Qiyasəddin Qeybullayev, “Azərbaycan türklərinin təşəkkülü tarixi”, Bakı: Azərbaycan Dövlət nəşriyyatı, 1992, s. 57
12- Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 41
13- Kamal Əliyev, Fəridə Əliyeva, “Azərbaycan antik dövrü” Bakı: Azərbaycan Dövlət nəşriyyatı, 1997, s. 43
14- Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 41
15- Mahmud İsmayıl, “Azərbaycan xalqının yaranması” Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1995, səh. 42
16- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 155
17- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 154
18- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 159
19- دكتر منوچهر، كیانی، سیه چادرها- تحقیقی از زندگی ایل قشقایی چاپ اول، شیراز، ص. 600-6001 نقشه های ضمیمه
20- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 147
21- Firudin Ağasıoğlu, “Azər xalqı (seçmə yazılar), II nəşr, Bakı: Çıraq nəşriyyatı, 2005, s. 160
22- Чагдуров, С. Ш. Происхождение Гиссериады, изд. «Наука», Новосибирск, 1980, стр. 171
23- Elməddin Əlibəyzadə, Qədim dünyanın ulu kitabı, Gənclik nəşriyyatı, Bakı, 1996, səh. 28
24- Oljas Süleymenov, “Az-ya”, Azərnəşr, Azərbaycan Bədii Tərcümə və Ədəbi Əlaqələr Mərkəzi, Bakı, 1993, səh. 185
25- پروفسور دكتر محمد تقی، زهتابی، ایران توركلرینین اسكی تاریخی، جلد 1، چاپ سوم، تبریز، انتشاراتی اختر، سال 1381، ص. 132
26- Д.Г.Редер. Мифы и легенды древнего двуречя. – Изд. Наука, Москва, 1965, стр. 150
27- Oljas Süleymenov, “Az-ya”, Azərnəşr, Azərbaycan Bədii Tərcümə və Ədəbi Əlaqələr Mərkəzi, Bakı, 1993, səh. 204
28- Altay Məmmədov, “Kəngərlər - ən qədim türk dövlətləri silsiləsindən”, Azərbaycan dövlət nəşriyyatı, Bakı, 1996, səh. 28
29- پروفسور دكتر محمد تقی، زهتابی، ایران توركلرینین اسكی تاریخی، جلد 1، چاپ سوم، تبریز، انتشاراتی اختر، سال 1381، ص. 40
30- Kamal Əliyev, Fəridə Əliyeva, “Azərbaycan antik dövrü” Bakı, Azərbaycan Dövlət nəşriyyatı, 1997, s. 41
- زمان انتشار: سه شنبه 24 آذر 1394
-
نظرات()
- بازدید : (221)
وقال علیه السلام:يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ، وَ مَسَاجِدُهُمْ يَوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى، سُكَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَ إِلَيْهِمْ تَأْوِي الْخَطِيئَةُ؛ يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَ يَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا. يَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِکَ فِتْنَةً تَتْرُکُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ وَقَدْ فَعَلَ، وَ نَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ.
امام(عليه السلام) فرمود: روزگارى بر مردم فرا مى رسد كه در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نخواهد ماند، مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محكم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است، ساكنان آن مساجدوآبادكنندگانش بدترين مردم روى زمين اند، فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها به آن ها بازمى گردد، آن كس كه در آن زمان از فتنه ها كناره گيرى كند او را (به اجبار) به آن بازمى گردانند و هر كسى كه از آن جا وامانده است به سوى آن سوقش مى دهند، خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند خورده ام فتنه اى بر آنان مى فرستم كه شده و ما از خداوند خواستاريم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد.
شرح و تفسير
زمانى طوفانى در پيش است
امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خويش از زمانى خبر مى دهد كه اسلام و قرآن به فراموشى سپرده مى شود و اهل آن زمان غرق گناه مى گردند، و نُه ويژگى از مفاسد براى آن زمان ذكر مى كند و مى فرمايد: «روزگارى بر مردم خواهد آمد كه در ميان آن ها از قرآن چيزى جز خطوطش و از اسلام جز نامش باقى نمى ماند»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَيَبْقَى فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلاَّ رَسْمُهُ، وَ مِنَ الاِْسْلاَمِ إِلاَّ اسْمُهُ). رسم در اين جا به معنى خطوط است، هرچند بعضى آن را به معنى قرائت، تفسير كرده اند كه بعيد به نظر مى رسد. با اين كه اين دو ويژگى براى معرفى اهل آن زمان كه از اسلام، تنها به ظواهرى قناعت كرده اند و از حقيقت اسلام چيزى در ميان آن ها باقى نمانده كفايت مى كند با اين حال چند جمله ديگر در معرفى آن ها بيان كرده و مى فرمايد: «مساجد آن ها در آن زمان از جهت بنا آباد و محكم ولى از جهت هدايت خراب و ويران است»; (وَمَسَاجِدُهُمْ يوْمَئِذ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى). اشاره به اين كه آن ها تنها به ظواهر اسلام و مساجد قناعت مى كنند و به مسائل مربوط به فرهنگ اسلامى كه بايد در آن جا پياده شود و مسجد كانون آن باشد توجهى ندارند. سپس در وصف ديگرى مى فرمايد: «ساكنان آن مساجد و آبادكنندگان آن بدترين مردم روى زمين اند فتنه و فساد از آن ها برمى خيزد و خطاها و گناهان به سوى آن ها بازمى گردد»; (سُكَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الاَْرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ، وَإِلَيهِمْ تَأْوِى الْخَطِيئَةُ). اشاره به اين كه ميان ظاهر و باطن آن ها فرق بسيار است، ظاهر آن ها اين است كه اهل مسجد و عمران و آبادى آن هستند در حالى كه جز فتنه گرى و گناه، چيزى از آن ها برنمى خيزد، حتى از همان مساجد آباد براى فتنه گرى و توطئه بر ضدّ مؤمنان راستين، و انحرافات خود بهره مى جويند. سپس در آخرين بيان صفات آن ها مى فرمايد: «(آن ها به گمراهى خود قانع نيستند بلكه اصرار به گمراه ساختن ديگران نيز دارند) هرگاه كسى از فتنه آنان كناره گيرى كند او را به آن بازمى گردانند و هركس كه از آن جا وامانده به سوى آن سوقش مى دهند»; (يَرُدُّونَ مَنْ شَذَّ عَنْهَا فِيهَا، وَيَسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا إِلَيْهَا). آرى آن ها اصرار دارند كه هيچ مانعى بر سر راه اعمال زشت و كارهاى خلافشان نباشد و اگر كسانى از آن ها كناره گيرى كنند به اجبار آن ها را به جمع خود بازمى گردانند. امام(عليه السلام) در پايان به عذاب دردناك آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «خداوند سبحان مى فرمايد: به ذاتم سوگند مى خورم فتنه اى بر آنان بر مى انگيزم كه عاقل بردبار در آن حيران بماند»; (يَقُولُ اللّهُ سُبْحَانَهُ: فَبِي حَلَفْتُ لاََبْعَثَنَّ عَلَى أُولئِكَ فِتْنَةً تَتْرُكُ الْحَلِيمَ فِيهَا حَيْرَانَ). اين فتنه ممكن است يك بلاى آسمانى يا زلزله هاى ويرانگر زمينى يا بيمارى هاى فراگير و يا شمشيرهاى دشمنان سلطه گر باشد كه همگى در برابر آن حيران بمانند و حتى عاقلان بردبار راه برون رفتى از آن نيابند. و در آخرين جمله مى فرمايد: «هم اكنون اين كار انجام شده و ما از خداوند مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت ها درگذرد»; (وَقَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ). امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعناى خود زمانى را ترسيم مى كند كه نور هدايت الهى به خاموشى مى گرايد، آفتاب عالم تاب اسلام رو به افول مى نهد و مسلمانان راستين كم مى شوند و آن ها كه هستند براثر فشارها خانه نشين مى گردند، صحنه اجتماع به دست رياكارانى مى افتد كه قرآن را با صداى خوب مى خوانند و آن را با بهترين خط و زيباترين طبع آراسته مى كنند، نمونه ديگر رياكارى آن ها مساجد آباد و پرشكوه است، اين ها همه در حالى است كه در باطن، نه خبرى از تعليمات اسلام است و نه از اخلاق اسلام. بازيگران رياكار اين ميدان كه بدترين مردم روى زمين اند كارى جز فتنه گرى و خطاكارى ندارند و عجب اين كه اصرار دارند ديگران را هم به رنگ خود درآورند چراكه اگر آن ها مسلمان راستين باشند مانع كار آنان مى شوند پس بايد آن ها را نيز از اسلام بيرون بُرد تا راه براى پيشرفت اين گروه فتنه گر صاف و هموار شود. البته خداوند تنها به مجازات آنان در عرصه قيامت اكتفا نمى كند بلكه در همين دنيا نيز آن ها را گرفتار انواع مصائب مى كند، اين مجازات ها ممكن است در اشكال مختلف جلوه گر شود، بلاهاى آسمانى، فتنه هاى زمينى، بيمارى هاى فراگير، قحط سالى و از همه بدتر سلطه گروهى بى رحم بر آن ها و كشت و كشتار آنان به دست اين گروه، فتنه هايى كه به قدرى پيچيده و متراكم است كه آگاه ترين مردم از حلّ آن عاجز مى شوند و ناچار حيران و سرگردان تماشاگر اين صحنه ها خواهند بود. آيا آنچه امام(عليه السلام) از اين اوصاف براى مردم آن زمان بيان كرده اشاره به زمان خود اوست كه براثر حكومت هاى خودكامه و سلطه بنى اميه و نفوذ بازماندگان عصر جاهليت در مراكز قدرت اسلامى، مردم گرفتار چنين شرايطى شدند و يا اشاره به زمان هاى آينده مثلا زمانى مثل زمان ماست. جمله «يأتى» كه به صورت فعل مضارع است و همچنين «لا يبقى» و افعال مضارع ديگرى كه در كلام امام(عليه السلام) پى درپى به كار رفته است نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از حادثه اى در آينده خبر مى دهد ولى جمله «وقد فعل» (خداوند اين كار را كرده است) نشان مى دهد كه چنين گروهى در عصر و زمان امام(عليه السلام) بودند و خداوند نيز مجازاتش را بر آن ها وارد ساخت. ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه ممكن است جمله «وقد فعل» اشاره به اين باشد كه خداوند شبيه اين عذاب را بر اقوام پيشين كه از راه حق منحرف مى شدند و گرفتار همين مفاسد اجتماعى و اخلاقى بودند، نازل كرده يعنى اين موضوع در تاريخ بشر سابقه دارد و بارها تكرار شده است. بعضى احتمال ضعيف سومى داده اند و آن اين كه جمله «قد فعل» تأكيد بر اين باشد كه خداوند چنين سوگندى را ياد كرده است. احتمال چهارمى نيز در اين جا وجود دارد كه فعل ماضى اشاره به مضارع متحقق الوقوع باشد; يعنى چيزى كه در آينده قطعاً واقع مى شود گاه به صورت فعل مضارع بيان مى گردد كه در قرآن مجيد نظاير متعددى دارد. البته فعل مضارع براى زمان حال و استقبال، هر دو مى آيد ولى استعمال آن منحصراً در زمان حال، قطعاً خلاف ظاهر است و احتياج به قرائن روشن دارد. (توضيح بيشترى در اين زمينه در قسمت نكته خواهد آمد). امام(عليه السلام) در پايان اين سخن راه توبه را به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: «ما از خداوند خواستاريم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما درگذرد»; (وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ). اشاره به اين كه اگر مردم بيدار شوند و به درگاه الهى روى آورند و از غفلت ها و لغزش هايى كه داشته اند از پيشگاه خدا آمرزش بطلبند اميد است كه آن بلاها و فتنه ها برطرف گردد. نكته آيا زمان ما مصداق كلام بالاست؟ تعبيراتى كه امام(عليه السلام) در اين جمله هاى پرمعنا به كار برده و تمام آن به صورت فعل مضارع يا شبيه مضارع است خبر مى دهد كه اين شرايط نابسامان و اوضاع دردناك در آينده براى مسلمانان براثر غفلت ها و بيگانگى از تعليمات اسلام روى مى دهد اما جمله آخر آن كه مى فرمايد: «وَ قَدْ فَعَلَ، وَنَحْنُ نَسْتَقِيلُ اللَّهَ عَثْرَةَ الْغَفْلَةِ; خداوند چنين فتنه اى را به دليل آن كارهاى ناشايست بر آن ها مسلط ساخته و ما از خدا مى خواهيم كه از لغزش ها و غفلت هاى ما بگذرد» نشان مى دهد كه در عصر امام(عليه السلام) چنين حادثه دردناكى روى داده است. از زمان خليفه سوم جامعه اسلامى به تدريج از اسلام فاصله گرفت و مال و ثروت هنگفت حاصل از غنائم آن ها را به خود مشغول ساخت و آلوده گناهان زيادى شدند و به دنبال آن، فتنه بنى اميه بهوجود آمد و مردم را در حيرت شديدى فرو برد. ولى اين احتمال وجود دارد كه گفتار امام(عليه السلام)داراى چند مرحله است، يك مرحله آن در آن عصر اتفاق افتاد و مرحله شديدترش در اعصار بعد. آن گونه كه نمونه آن را با چشم خود در بسيارى از كشورهاى اسلامى مى بينيم كه قرآن، زياد مى خوانند ولى از عمل به قرآن خبرى نيست، داد اسلام زياد مى زنند ولى از تعليمات اسلام بى گانه اند، مساجد فراوانى دارند، بسيار آباد و پرشكوه ولى نور هدايت در آن ها نيست، فتنه ها از آن ها مى جوشد و همه جا را فرامى گيرد به خصوص اين گفتار درباره سلفى هاى تكفيرى و متعصب، كاملاً صادق است و فتنه اى كه بر آن ها مسلط شده فتنه يهود و بعضى از كشورهاى بزرگ است كه قبله اول مسلمين را گرفته اند و همواره كشورهاى اسلامى را تهديد كرده مسلمين را حيران و سرگردان مى كنند. البته اين احتمال را نيز كه فعل ماضى «قد فعل» اشاره به مضارع متحقق الوقوع و مسلم باشد نبايد ازنظر دور داشت.
- زمان انتشار: چهار شنبه 6 آبان 1394
-
نظرات()
- بازدید : (140)
40 پرسش و پاسخ درباره قیام امام حسین(ع) با توجه به روایات مختلف، ظاهراً تعداد شهدای کربلا بیشاز هفتاد و دو نفر است پس چرا همواره از عدد هفتاد و دو نفر به عنوان تعداد شهدای کربلا نام میبرند؟
روایات مشهوری است، که اسلام را (دینالهی) 1000 نفر حفظ کردند. که 313 نفر یاران پیامبر در جنگ بدر بودند و 313 نفر صحابه امام زمان(عج) و 313 نفر یاران طالوت بودند، و بقیه یاران حضرت اباعبدالله(ع) بودند، مانده اعداد از 1000 نفر را گفتهاند صحابه خالص اباعبدالله(ع) بهجز بنیهاشم بودهاند. نکته قابلتوجه این است که اگر با 18 نفر بنی هاشم جمع شوند با یاران اماممساوی میشود.
در زیارت ناحیه 10 نفر بیشتر از عدد مشهور 72 نفر است. در زیارت رجبیه جز 82 نفر کسانی دیگری نیز هستند. در نتیجه تعداد یاران قطعاً بیشاز 72 نفر خواهد بود. امام سجاد(ع) یاران اباعبدالله را در روز عاشورا 145 نفر معرفی کرده است، که تعدادی از آنها زنده میمانند، احتمالاً عدد 72 صحابه حضرت اباعبدالله بهجز بنیهاشم باشند ، جز کسانی که بعد از کربلا یا پیشاز کربلا به شهادت رسیدند مانند هانی، مسلم و…
چرا امامحسین(ع) مانند برادرش امامحسن(ع) صلح نکرد؟
یکی از دلایل اینکه امام با یزید صلح نکرد، این بود که یزید با معاویه کاملاً متفاوت بود. اگر معاویه برخی از شئون را حفظ میکرد، یزید هیچچیزی را حفظ نمیکرد. یزد« شاربَ الخمر مُعلِمً بالفسق و قاتلالنفس المحترمه» ، یعنی هم قاتل است، هم فساد علنی دارد وهم شرب خمر دارد و« مثل لایبُالُ» ،مثل منی هرگز صلح نمیکند، یزید علناً قصد کشتن اباعبدلله (ع) را کرده بود. بنابراین اباعبدلله (ع) چاره ای جز نپذیرفتن صلح نداشت. کما این که جابربن عبدالله انصاری وقتی گفت، چرا مثل برادرت حسن (ع)صلح نمیکنی، فرمود: اگر پیامبر بیاید و با تو سخن بگوید میپذیری ، در یک عالم مشاهده و مکاشفه ایشان میفرماید هر چیزی فرزندم تصمیم بگیرد تصیم من است.
فضای عصر امامحسین(ع) قابل مقایسه با امامحسن(ع) نبود. پساز شهادت امامحسن(ع) تا عصر یزد 10 سال فاصله است و امامحسین(ع) ده سال در زمان معاویه زندگی کرده است و قیام نکرده است. معلوم است که شرایط و زمینههای زندگی او مثل عصر امام مجتبی (ع) بوده است.
اگر یزید از امامحسین(ع) تقاضای بیعت نمیکرد، آیا باز هم آن حضرت قیام میکرد؟
بیشک یزد با شخصیت و با جهتگیریهای سیاسی خاصی که داشت، هرگز امامحسین (ع) در مقابل اعمال او ساکت و آرام نمینشست، کما این که در یکی از سخنرانیهای خودش که در آغاز حرکت دارد فرمود: من از زبان رسولخدا شنیدم که هر کسی پادشاه ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده و«ونا منشأ لا حد الله» عهد خدا را شکسته است و بر علیه او برنخیزد، خداوند او را با آن ظالم مشهور می کند. بنابراین در فرهنگ ابا عبدالله سازشکاری با شخصی مثل یزید محال بود.امام قطعاً درمقابل یزید مقاومت میکند.«من مرا تا سلطاناً بی اورمتهل حرام الله»
آیا یزید قصد کشتن امامحسین(ع) را داشت یا فقط بیعت آن حضرت را میخواست؟
آن چه که مشخص و مسلم است، در مدینه بیعت میخواست اما در زمانی که ا مامحسین(ع) در مجلس ولید آمد، امام حسین (ع) با زیرکی و ترفند خاصی فرمود که مسئله را به فردا بگذارید تا مردم هم باشند، من می دانم که دوست نداری که این جا در شهر وقتی کسی نیست با تو بیعت کنم، بگذار فردا باشد.اما مروان متوجه شد و گفت اگر حسین از مجلس بیرون برود، نه او را خواهی یافت و نه او بیعت خواهد کرد. پس او را در همینجا به قتل برسان.امام با زیرکی خاصی از قبل کسانی را اطراف دارالعماره قرار داده بود و گفته بود تا صدای من بلند شد بریزید در آنجا. وقتی آنها ریختند،عوامل یزید هیچ اقدامی نمیتوانستند بکنند.
امّا امام در مکه زمانی که قصد طواف دارد، متوجه میشود که مأمورانی از طرف یزید قصد کشتنش را دارند، زیر احرام شمشیر بستهاند و چون امام نمیخواست حرمت خانه خدا شکسته شود، در این حال امام فرمود: من از خانه کعبه دور میشوم، و اگر قرار است خونم ریخته شود، اگر یک وجب هم دور از خانه خدا باشد بهتر است. حضرت اباعبدالله نخواست حرمت خانه خدا شکسته شود.
در حادثه کربلا چند نفر از سپاه یزید به امامحسین(ع) پیوستند؟ ظاهراً غیر از حربنریاحی افراد دیگری هم بودند؟
تعداد کسانی که به حضرت اباعبدالله پیوستند بیشاز 12 نفر بودند، جز حضرت حّر، فرزند حضرت حرّ ، علی هم به او پیوست و شهید شد. ابوالفتوح آخرین نفری است که از سپاه عمرسعد به اباعبدالله میپیوندد، آن هم پساز شهادت اباعبدالله، پساز فریاد زینب، آیا در میان شما مسلمانی وجود ندارد، ابوالفتوح و دو برادرش میجنگند و به شهادت میرسند.
یکدسته، کسانی هستند که اصلاً از کوفه به قصد پیوستن به اباعبدالله (ع) در سپاه عمرسعد آمدند، چون راهها را بسته بودند. نمیتوانستند بیایند.امّا بعضیها متحول شدند، از جمله حضرت حر و ابوالفتوح بودند.
آیا پساز شهادت امامحسین(ع)، افراد دیگری هم در همان روز به شهادت رسیدند؟ این افراد چند نفر بوده و چه کسانی هستند؟
بعداز حضرتاباعبدالله (ع)کسانی در سپاه خودش به شهادت رسیدند. یکی از آنها کسی است که زخمی میشود به اسم روید بن ابی المتاع است، افتاده زمین و بیهوش شده، خنجری در میآورد میجنگد و به شهادت میرسد.
دیگر حفخاذ بن محند راصبی است که از بصره حرکت کرده برای یاری امام، وقتی میرسد که کربلا تمام شده است، و میشنود که حسین (ع) را کشتند، شمشیر میکشد و پساز کشتن چند نفر از سپاه کفر به شهادت میرسد. کسانی هم داریم که یکسال پساز کربلا به علت زخمهای وارده شهید میشوند. مجموعاً آثاری که خودم استخراج کردهام ، برایم روشن شده که 136 نفر شهدای کربلا بودند، طبق زیارتنامههای موجود و منابع موثق فهرست تهیه شده است.
امامحسین(ع) چند سفیر قبلاز حرکت خودشان به سمت کوفه اعزام کردند؟ این افراد چه کسانی هستند؟
اولین سفیر ابا عبدالله الحسین (ع) مسلم بن عقیل است.دو سفیر دیگر هم دارد، قیس بن مسهر سیداوی و دیگری عبدالله بن یقطر یا بقتر یا بُختُر که برادر رضاعی ابا عبدالله الحسین (ع) بوده است.
در کاروان اسرای کربلا، غیر از حضرتسجاد(ع) چند مرد و کودک پسر وجود داشت و این افراد چه کسانی بودند؟
84 نفر مجموعه قافله اسرا بودند که بخشی در کوفه جدا میشوند، مثل بعضی از شهدای کربلا که همراه کاروان ابا عبدالله در حرکت بود، مانند مادر عَمربنجناده ، قمر، مادر عبدالهبن عُمیر ، مثل زن زُهیر.
85 از خانواده حضرت امامحسین(ع) 19 نفر زن بودند، یک تعداد از اینها زخمی بودند مثل حسن مثنی فرزند امامحسن مجتبی(ع) ، در کوفه میماند به علت جراحات زیاد، بقیه کودکان، زنان و دختربچهها که بزرگترین آنها امام سجاد(ع) بود و بقیه کودک بودند.
چرا امامحسین(ع) با آن که میدانست کشته میشود، اهل بیت خود را به کربلا برد؟
انقلاب کربلا را نباید با معیارهای عادی تبیین کرد و چون یک حادثه تمام و کامل است، باید در این عالیترین الگو همه حاضر باشند، باید کودک باشد، زن باشد، تا کودکان و زنان الگو داشته باشند. اگر زمینهای برا ی انتقال پیام نبود،کربلا بدون اینها کامل نمیشد.
سر نی در نینوا میماند، اگر زینب نبود.
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود.
امام حسین (ع) فرمود، خدا اراده کرده است خانواده مرا اسیر ببیند. اسارت قسمتی از نهضت کربلا بوده است. قصه صبوری زینب(س) ، فاطمه صغری (س) و …
چرا یزید میخواست قبلاز حرکت امامحسین(ع) از مکه، آن حضرت را در آن شهر و دیار ترور کند؟
یزید بزرگترین مانع خود را امامحسین(ع) میدید. یزید عنصری نبود که اهل تفکر و منطق باشد. بهترین راه این بود که بهخاطر بیعت مردم کوفه، حسین(ع) را در مکّه به شهادت برساند و ماجرا را جوری مسخ کند، چون میدانست مردم کوفه نامه نوشتند و ممکن است مردم کوفه قیام کنند و نتواند در آنجا به مقصود خود برسد، تصمیم گرفت در مکه کار را تمام بکند و قائله را تمام کند و به اسم کسانی دیگر که شناخته شده نبودند تمام کند و یا به عنوان دعوای فردی مطرح کند.
چرا حربنیزید ریاحی زودتر از روز عاشورا به کاروان امامحسین(ع) ملحق نشد؟
حربنیزید ریاحی احساس روشنی در خود داشت و به حقانیت امام ایمان داشت، ولی هنوز رشتههای تعلق را سست نکرده بود تا از سپاه عبیداللهبنزیاد بریده شود. از طرف دیگر تصور میکرد اگر در صحنه باشد بتواند بدون جنگ و خونریزی مسئله را پایان دهد و قصد داشت امام را متقاعد کند که برگردد. اما روز تاسوعا دید قصه کاملاً جدی است و گفت من احساس کردم دیگر راه کاملاًبسته است. و به عمرسعد گفت ای عمر تو با حسین میجنگی؟ گفت: آری میجنگم و هیچ پیروایی هم ندارم که بر اجساد آنها اسب بتازانم. وقتی دید نمیشود مسئله را به شیوه سیاسی یا با مماشات حل کرد ، تصمیم خود را گرفت و به یاران امام پیوست.
چه عواملی باعث شد تا حربنیزید ریاحی به امامحسین(ع) بپیوندد؟
خداوند نوعی هدایت برای او ایجاد کرد. انسانها دو دستهاند، یا سالک مجذوباند یا مجذوب سالکاند. سالک مخدوب کسی است که خود راه میرود و خدا دستش را میگیرد و مجذوب سالک کسی است که خدا دستش را میگیرد تا راه بیفتد، گاهی اوقات با یک الهام انسان از جا کنده میشود.
حرّ در آخرین لحظات تصمیماش فهمید که خداوند چه تقدیری را برایاش چیده است. زمانی حر تصمیم گرفت به اباعبدالله بپیوندد که ترفیع درجه گرفته بود، از فرماندهی 1000 نفر به 4000 نفر رسیده بود. در موقعیت بالاتری که به دست آورد به آن پشتپا زد.
چرا امامحسین(ع) در شب عاشورا که لشکر عمر سعد قصد حمله بهآن حضرت را داشت، از آنان مهلت خواست تا جنگ را به تعویق بیاندازند؟
امام میخواست آمادگی روانی یارانش را به نهایت برساند. فرمود «انی احب الصلوه» بهآنها بگو من عاشق عبادتام و میخواهم امروز دوستانم و یارانم زمینه رشد روحی و روانی را داشته باشند و هم چنین خواست خانواده خودش را آماده کند و اگر کسی میخواهد برگردد یا از سپاه عمرسعد به امام بپیوندد این فرصت را داشته باشد.
اطلاعات و آمار واقعه کربلا و روز عاشوار توسط چه کسانی نقل شده و تا چه حد صحت دارد؟
از چند جهت و از چند منبع اطلاعات رسیده است .از خیل کسانی که در کنار امام بودند و زنده ماندهاند یاران امامحسین(ع)، ناظران صحنه بودهاند.
دسته دوم اطلاعات در عصر مختار به دست آمد. مختار وقتی قاتلان و ظالمان را دستگیر کرد پیش از آن که آنها را به قتل برساند میگفت : بگویید در کربلا چه کردید، آنها گزارش میدادند.
نکته سوم، اصلاً در خود سپاه عمرسعد گزارشگرانی وجود داشتند که معروفترین آنها حمیدبنمسلم است که گزارش مینوشت. اطلاعات از این سه طریق نوشته شده است و ثبت و ضبط شده است.
آخرینبار که آب به خیمههای امامحسین(ع) رسید چه زمانی بود و این کار توسط چه کسانی انجام شد؟
تا روز ششم آب بود. روز هفتم امام حفر چاه میکند، آب وجود دارد بعداً عمرسعد تهدید میکند و امام چاه را میبندد، و از روز هفتم آب نبوده ولی به نظر میرسد در شب نهم و حتی شب عاشورا هم آب بوده است، در شب عاشورا ابا عبدالله دستور داد مشکها را آب کردند و آوردند که از این آب برای غسل استفاده کردند شبانه دعا خواندند، اما آب مصرفی دیگر نبوده است. در روز عاشورا کاملاً آب قطع بوده است.
جنگ روز عاشورا توسط چه کسی آغاز شد؟
جنگ از صبح روز عاشورا که به نظر میرسد که حدود ساعت 9 تا 5/9 صبح است توسط عمرسعد آغاز شد. و فریاد زد ای لشکریان خدا سوار شوید، میخواهم شما را به بهشت ببرم. خودش اولین تیر را رها کرد .پسازآن 10000 چوبه تیر به سمت یاران امام پرتاب کردند که هیچ تن از یاران نبود که تیر نخورده باشد و پس از آن جنگ تنبهتن شروع شد.
اولین شهید روز عاشورا کیست؟
درباره اولین شهید روز عاشورا چند قول وجود دارد،چون در اولین لحظات، بیشاز 40 نفر شهید شدند، که تعیین اولین شهید بسیار مشکل است. اما در جنگ تن به تن میگویند اولین شهید عبدالله بن عمیر است که خودش و همسرش شهید شدند. بعضیها گفتهاند حربنیزید ریاحی اولین شهید است، اولین شهید از بنیهاشم علیاکبر(ع) است.
در صحنه کربلا چند زن به شهادت رسیدند؟
دختر ام وهب همسر عبدالله بن عمیر اولین زن شهید بود.
از خاندان امامحسین(ع) در کربلا چند نفر به شهادت رسیدند؟
از خانواده حسین(ع) 5 برادر شهید شدند که چهار برادر حضرت ابوالفضل العباس(ع)، عبدالله و جعفر و عثمان بودند، یکی هم ابا بکر است که حضورش تردیده کردهاند.که اگر ایشان هم آنجا باشند 5 برادر شهید شدهاند. از فرزندانش حضرت علیاصغر(ع) است. حضرت علیاکبر(ع) است که شهید شدند. در بعد از کربلا محسن یا مُحَسّین به شهادت میرسد و سقط میشود ودر پای کوه جوشن در سوریه دفن میشود و بعضیها معتقدند که عبداله رضی غیر از علیاصغر(ع) است، طفلی بوده که در کربلا متولد میشود و ظاهراً دو روزه یا سه روزه بوده وشهید میشود.
آیا حضرت علیاکبر(ع) از امامسجاد(ع) بزرگتر بود؟
حضرت علیاکبر همان طور که با اسمش است فرزند بزرگ اباعبدالله بودند، ایشان در کربلا حدود 27 سال داشتند و برادرشان امامسجاد(ع) حدود 23 ساله بودند.
فرزند ارشد علی اکبر است امام سجاد (ع) علی اوسط و علی اصغر فرزند کوچک بودند.
آیا صحت دارد که امامباقر(ع) هم در روز عاشورا در کربلا حضور داشتند؟ اگر چنین است آن حضرت چند سال داشت؟
بله ، بعضی از اقوال هست که امام باقر(ع) بوده و دلیل قطعی هم داریم برای این امر، همانطور که در شهر شام امام محمّد باقر را میبینیم و به نظر میرسد تازه به 5 سالگی رسیده است.
دفن شهدا در کربلا توسط چه کسانی و در چه زمانی انجام شد؟
بعداز حادثه کربلا تا روز بعدش سپاه عمرسعد در کربلاست و غروب روز یازدهم قافله اسرا را از کربلا حرکت میدهند. عمرسعد کشته شدگان خود را دفن میکند، خودش نماز میخواند و از کربلا میروند، اجساد شهدای کربلا میمانند. قبیله بنیریاح حضرت حر را میبرند ویک مقدار دورتر دفن میکنند، اما روز سوم امامسجاد(ع) خودشان میآیند، چون بنابر اعتقاد ما شیعیان در دفن امام باید امام بعدی حضور داشته باشند، امام سجاد (ع) میآید و به شناسایی اجساد بدون سر میپردازند. قبیله بنیاسد که آمدند بدنها را نمیشناسند، امام سجاد(ع) همه را شناسایی میکنند، و همه شهدا را در قبر بزرگی که آماده شده میچینند، و بعد حضرت امامحسین(ع) را جداگانه دفن میکند و حضرت ابوالفضل (ع) را در کنار علقمه دفن میکند .
آخرین کسی را که دفن کردند جَون بود، جون غلام ابوذر بود، میگویند یک هفته بعد که بدنش را پیدا کردند بوی خوش می داد و معطر بود، جون از امام حسین (ع) خواسته بود که او را دعا کند تا پس از مرگ بدنش زیبا و معطر شود.
آیا دشمنان سرهای تمام شهدا را از پیکر آنان جدا کردند؟
همه را خیر. سر حضرت حر را جدا نکردند. سر حسن مثنی را جدا نکردند،چون هنوز زنده بود و یک نفر آمد شفاعت کرد ،آشنایی داشت با حسن مثنی و او را برد و بعداً زنده ماند.
ولی آنقدر که مشخص است هفتاد و دو تن، هفتاد و دو سر است.
مدفن حضرت زینب(س) کجاست؟
در مورد مزار حضرت زینب اختلاف اقوال بین مصر و شام زیاد است. بسیاری میگویند، در تبعید در مصر از دنیا میرود، ولی به نظر میرسد قول درستتر این باشد که در برگشت به شام برای دیدار آشنایان از جمله همسرش عبدالله بن جعفر که آن جا بود و در شام از دنیا میرود و قبر ایشان در شام است.
اولین زائر قبر امامحسین(ع) چه کسی است؟
جابر بن عبدالله اولین کسی است که در روز اربعین به زیارت ابا عبدالله الحسین (ع) میآید، واولین کسی که در کربلا ساکن شد و در آنجا خانه برگزید، سیدابراهیم مجاب بود.
اولینبار توسط چه کسانی و در چه تارخی برای مزار امامحسین(ع) ضریح و بارگاه درست شد؟
بعد از کربلا با فاصله بسیار کمی قبر اباعبدالله(ع) شاخص میشود ،آنجا را آماده میکنند. آن طور که از تاریخ معلوم است یک درخت سدری نزدیک قبر امامحسین(ع) بوده، کم کم آنجا آبادانی میشود به طوری که گروههای انقلابی برای آغاز حرکت خودشان میآمدند و از آنجا حرکت خود را آغاز میکردند. مثل گروه توابین و …مانند جریان حضرت مختار . در زمان متوکل تصمیم گرفتند قبر اباعبدالله را تخریب کنند حتی دستور داد شخم بزنند و آب ببندند تا قبر امام (ع) گم شود اما شیعیان علامتگذاری کردند، و قبر ابا عبدالله (ع) محفوظ ماند .
ضریح فعلی حضرت امامحسین(ع) چه زمانی و توسط چه کسانی ساخته و نصب شد؟
در عصر صفویه به طور جدی ضریح و بارگاه ساخته شد و در دوران قاجار شرایط فعلی تثبیت شد، در عصر ناصرالدین شاه جدیتر بود به طوری که ناصرالدین شاه خود به کربلا رفت.
سرهای شهدای کربلا در کجا دفن شده است؟
بعد از انتقال سرهای شهدا ، از کوفه به شام، سرها را در چند نقطه دفن کردند، به طور مشخص در محلی است که بابالصغیر گفتهاند ، 16 سر از سرهای شهدا ی کربلا در آنجا است، علامه حسن امین اعتقاد دارد که 4 سر آنجا هست، سر حضرت ابوالفضل العباس، علی اکبر، قاسم و حضرت حبیب را ایشان مسلم میداند.
قسمت دیگر تحتعنوان رأسالحسین وجود دارد که تعدادی از سرها آنجا دفن شدهاست . به نظر میرسد که در چند نقطه این سرها را دفن کردهاند.
برای زیارت قبر امامحسین(ع) ثوابهای مختلفی از سوی امامان و بزرگان دینی ما نقل شده است. چرا میان این ثوابها تفاوت وجود دارد؟ به طور مثال یک حدیث گفته که زیارت امامحسین(ع) برابر یک حج و دیگری ثواب چند حج را نقل کرده است.
عمدتاً اینها برای تشویق است و هم برای تجدید عهد، هم برای بازسازی معنوی خود، نوعی باب معرفت باز میشود، ائمه را بهتر میشناسند، اینها به تناسب افراد متفاوت ممکن است متفاوت باشد. ممکن است کسی برود و پاداشی را نداشته باشد.
شخص مسلمان در چند مکان میتواند نماز خود را کامل بخواند، حتی اگر مسافر باشد. آیا حرم امامحسین(ع) هم جزو این مکانهاست؟
نکته لطیف این است که ما در سفر نمازمان قصر است . در جایی گفتهاند نماز ما تمام است گویی آنجا در خانه خود هستید مانند کعبه ، مسجد کوفه. در کنار مزار اباعبدالله انسان مختار است گویی خانه خود انسان است تا احساس بیگانگی نکند.
در واقعه کربلا چند کودک و نوجوان به شهادت رسیدند. این شهدا چه کسانی هستند؟
آمار دقیقی که من کار کردهام و اسامیشان را آوردهام 31 نفر هستند، 31 نفر نوجوانان و جوانان کربلا هستند، البته بعضیها زنده میمانند.
کوچکترین شهید کربلا چه کسی است و چند سال داشت؟
عبدالله رضی که در کربلا متولد شد. دو روزه یا سه روزه بود، و اگرکودک سقط شده را در نظر بگیریم به عنوان شهید تازه متولد شده است.
سالمندترین شهید کربلا کیست؟
حبیب بن مظاهر اسدی است، ظاهراً سناش حدود 80 سال است و عابث هم هست که سناش حدود 78 سال است که چند نفر از شهدای کربلا از صحابه پیامبر بودند.
مقام شهدای کربلا با کدام گروه از شهدای اسلام برابری میکند؟
با هیچکس مقایسه نشدهاند، اباعبدالله فرمود من از یارانم وفادارتر و خوبتر نمیشناسم. به خدا همهشان را آزمودم، آنها را جز سنگهای صبور و ستبر کوهستان نیافتم. اینان آنچنان به مرگ شیفتهاند که کودک به سینه مادر.
واقعه عاشورا کدام روز از هفته اتفاق افتاد؟
ورود امامحسین(ع) به کربلا از روز پنجشنبه دوم محرم بود و شهادت امامحسین(ع) روز عاشورا، جمعهای بوده که 21 مهر ماه محرم سال 59 شمسی است.
چرا در میان امامان و بزرگان دین اسلام، تنها روز چهلم و اربعین را برای امامحسین(ع) میگیرند؟
کتابی است به نام خصائصالحسینیه، از آقای شیخجعفر شوشتری( ره)، که خصوصیات امامحسین(ع) را گفته است. این کتاب ویژگیهایی از امام حسین (ع) را برشمرده که هیچ جا نیامده است، در آن اربعین مکرر امامحسین(ع) را توضیح داده است. تنها کسی که اربعین دارد، لبیک دارد، امام حسین(ع) است. تنها کسی که اربعین مکرر دارد، چون اباعبدالله مکرر است.کل اسلام متبلور شده در وجود ابا عبدالله و اساس ما، بودن ما، زیستن ما، و بقای اسلام ریشه در فرهنگ ابا عبدالله دارد.
آیا عبدالله که نام یکی از کودکان امامحسین(ع) است همان علیاصغر است؟
عبدالله داریم به نام عبدالله رضی، یعنی عبدالله شیرخوار، به نظر میرسد غیر از علیاصغر(ع) است.
آیا امامحسین(ع) یار ایرانی هم داشت؟
به طور روشن نمیتوانیم بگوییم که در کربلا، اباعبدالله یار ایرانی داشته باشد. اما من اسلم ترکی را به احتمال بسیار زیاد ایرانی میدانم و من یک چهره میشناسم که اولین شهید کربلا ایرانی است، زمانی که حضرت مسلم را دستگیر کردند و به دارالعماره میبردند فقط یک نفربه یاری مسلم میشتابد، یک آهنگر اردبیلی بود و مسلم را میبیند با پتک آهنگری حمله میکند و تیر بارانش میکنند. پس اولین شهید از مجموعه شهدای کربلا ایرانی و اردبیلی بوده است.
در منابع هست که یک طبیب ایرانی به امامزینالعابدین(ع) کمک کرد؟ این مسئله صحت داردیا خیر؟
اینها را یک مقدار با تردید باید گفت، طبیبهای ایرانی در عصر ائمه فعال بودهاند، دانشگاه جندیشاپور اهواز از امیرالمؤمنین دعوت کردند در شورای علمی خودشان تصمیم میگیرند علی (ع) را دعوت کنند برای تدریس شیمی به آن دانشگاه بیایند، چون شنیده بودند که علی(ع) یک بیمار جذامی را با آهن مداوا کرده است. پس بعید نیست که پزشکان ایرانی با اباعبدالله ارتباط داشته باشند.
امامحسین(ع) از شهادت مسلم آگاه بود یا خیر؟
خبر شهادت مسلم پساز حرکت ایشان به امامحسین(ع) رسید. در روز هشتم ذیالحجه درست زمانی که اباعبدالله حرکت میکند، مسلم به شهادت رسیده است. اما چند منزل پساز حرکت امام خبر به ایشان میرسد. به نظر میرسد اصلیترین محل دریافت خبر در منزل سوم است، به حضرت در آنجا خبر میدهند که مسلک و هانی را شهید کردهاند.
- زمان انتشار: پنج شنبه 30 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: جمعه 24 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: شنبه 18 مهر 1394
-
نظرات()
- بازدید : (285)
- زمان انتشار: پنج شنبه 16 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: سه شنبه 14 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: جمعه 10 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: چهار شنبه 8 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: چهار شنبه 8 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: چهار شنبه 8 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: سه شنبه 7 مهر 1394
-
نظرات()
- بازدید : (87)
- زمان انتشار: سه شنبه 7 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: سه شنبه 7 مهر 1394
-
نظرات()
- زمان انتشار: دو شنبه 6 مهر 1394
-
نظرات()
- بازدید : (112)
- زمان انتشار: دو شنبه 6 مهر 1394
-
نظرات()